با این بهانه جویان چه باید کرد؟!
امام(علیه السلام) در بخش دوّم این خطبه اشاره به بهانه جوییها و
ایرادهاى ضدّ و نقیض ناآگاهان و حسودان مى کند و مى گوید: هر موضعى که من
در برابر امر خلافت بگیرم، این سیاه دلان بى خبر ایرادى مطرح مى کند، مى
فرماید:
«اگر درباره خلافت و شایستگى ام نسبت به آن و عدم شایستگى دیگران سخن
بگویم و به افرادى که به سراغم مى آیند پاسخ مثبت بدهم مى گویند: او نسبت
به حکومت و زمامدارى بر مردم حریص است; و اگر دم فرو بندم و ساکت بنشینم
خواهند گفت از مرگ مى ترسد» (فَاِنْ اَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى
الْمُلْکِ وَ اِنْ اَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ).
آرى! این شیوه همیشگى نابخردان و لجوجان است که مردان خدا دست به هر
کارى بزند ایرادى بر آن مى گیرند و حتّى از تناقض گویى و پریشان بافى در
این زمینه ابایى ندارند! قیام کنند ایراد مى گیرند، قعود کنند اشکال مى
کنند، تلاش کننده خرده گیرى مى کنند، نسبت به مسائل بى اعتنا باشند سخن
دیگرى مى گویند و به همین دلیل مؤمنان راستین هرگز گوششان بدهکار این گونه
سخنان ضدّ و نقیض نیست!
این همان است که در حدیث معروف از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است
که: «اِنَّ رِضَى النّاسِ لا یُمْلَکُ وَ اَلْسِنَتَهُمْ لا تُضْبَطُ;
خشنودى همه مردم به دست نمى آید و زبانهایشان هرگز بسته نمى شود»!(1)
شبیه همین معنا در خطبه 172 نیز آمده است که مى فرماید: بعضى به من
گفتند اى فرزند ابوطالب تو نسبت به حکومت حریص هستى و من پاسخ دادم به خدا
سوگند شما حریص ترید! من حقّى را که شایسته آنم مى طلبم و شما مانع مى شوید
(امّا شما مقامى را مى طلبید که هرگز شایسته آن نیستید و انگیزه اى جز
دنیاطلبى ندارید)!
سپس در ادامه این سخن به پاسخ کسانى مى پردازد که سکوت او را به ترس
از مرگ نسبت مى دادند، مى فرماید: «عجیب است بعد از آن همه حواثد گوناگون
(جنگهاى بدر، اُحد، حُنین، خیبر و احزاب بعد از آن همه رشادتها که از من
شنیده یا دیده اید، چه کسى مى تواند وصله ترس از مرگ را به على بچسباند؟!)
به خدا سوگند انس و علاقه فرزند «ابوطالب» به مرگ «و شهادت در راه خدا و
اطاعت از اوامر الهى) از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است!»
(هَیْهاتَ بَعْدَ اللَّتَیّا وَ الَّتى! وَاللهِ لاَبْنُ اَبى طالِب آنَسُ
بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ).
«ولى اگر من سکوت مى کنم به خاطر آن است که علوم و آگاهى و اسرارى در
درون دارم که اگر اظهار کنم همچون طنابها در چاه هاى عمیق و لرزه درمى
آیید!» «بَلِ اَنْدَمَجْتُ(2) عَلى مَکْنُونِ عِلْم لَوْ بُحْتُ(3) بِهِ
لاَضْطَرَبْتُمْ اضْطِرابَ الاَرْشِیَةِ(4) فِى الطَّوِىِّ(5)
الْبَعیدَةِ).
***
نکته ها:
1ـ سابقه دلاوریهاى امام(علیه السلام):
امام(علیه السلام) با اشاره کوتاهى به شجاعتها و دلاوریها و
ایثارگریهاى خود در غزوات و جنگهاى مختلف اسلامى و در مواضعى چون «لیلة
المبیت» (شبى که على(علیه السلام) در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
خوابید و آن حضرت از چنگال دشمن رهایى یافت) و غیر آن، به خرده گیران
یادآورى مى کند که من از هیچ حادثه مهمّى وحشت ندارم و امتحان خود را در
طول زندگى ام به خوبى پس داده ام; بنابراین سکوت من هرگز دلیل بر ضعف یا
ترس نیست; بلکه مصالح اسلام و امّت اسلامى را در این سکوت مى بینم; ولى در
بیان این معنا اشاره به ضرب المثل معروفى از رعب مى کند و مى فرماید:
(بَعْدَ اللَّتَیّا وَ الَّتى).
داستان ضرب المثل از این قرار است که مردى اقدام به ازدواج کرد.
اتفاقاً همسر او زنى کوتاه قد، کم سن و سال، بد اخلاق و نامناسب بود و درد و
رنجهاى زیادى از او کشید و سرانجام طلاقش داد. در مرحله دوّم با زن بلند
قامتى ازدواج کرد که او هم بیش از همسر اوّل او را رنج و عذاب و آزار داد و
ناچار به طلاق او شد; و بعد گفت: «بَعْدَ اللَّتَیّا وَ الَّتى لا
اَتَزَوَّجُ اَبَداً; بعد از آن زن کوتاه قد و دیگر زن بلند قامت، هرگز
همسرى انتخاب نخواهم کرد» و این ضرب المثلى شد براى حوادث بزرگ و کوچک و
صغیر و کبیر; اشاره به این که من در زندگانیم همه گونه حوادث را با شجاعت و
شهامت پشت سر گذاشته ام و دیگر جاى این توهّمات درباره من نیست.
2ـ چرا از مرگ بترسم؟!
نکته دیگر این که امام(علیه السلام) مى فرماید: علاقه من به مرگ از
علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است. درست است که شیر و پستان مادر
مایه حیات طفل هستند که طفل آب و غذا و حتّى دارو را از آن مى گیرد، به
همین دلیل هنگامى که پستان را قبل از رفع حاجت از او مى گیرند چنان داد و
فریاد و جزع مى کند که گویى تمام دنیا را از او گرفته اند; هنگامى که به او
باز مى گردانند آن چنان اظهار خشنودى مى کند که گویى تمام عالم را به او
داده اند; ولى این علاقه هرچه هست از غریزه سرچشمه مى گیرد; امّا علاقه
امام(علیه السلام) و همه عارفان الهى به مرگ و ملاقات پروردگار (مخصوصاً
شهادت در راه خدا) علاقه اى است که از عقل و عشق مى جوشد. آنها مرگ را
سرآغاز زندگى نوین در جهان بسیار گسترده تر مى بینند. مرگ براى آنها دریچه
اى است به سوى عالم بقا، شکستن زندان است و آزاد شدن، گشوده شدن درهاى قفس
است و پرواز کردن به عالم بالا و به سوى قرب پروردگار، کدام عاقل، آزادى از
زندان را ناخوش مى دارد؟(6) و نجات از دنیاى پست و محدود و آمیخته با هزار
گونه ناراحتى و آلودگى و گام نهادن در دنیایى پر از نور و روشنایى را بد
مى شمارد؟!
آرى کسانى از مرگ مى ترسند که آن را پایان همه چیز مى پندارند، یا آغاز عذاب الیم به خاطر اعمال زشتشان مى بینند.
امام(علیه السلام) با آن همه افتخارات و معارف والایش چرا از مرگ
بترسد؟ و لذا با سوگند و تأکید مى فرماید: «پسر ابوطالب اُنس و علاقه اش به
مرگ از اُنس و علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است».
لذا در یکى دیگر از کلماتش مى فرماید: «فَوَ اللهِ ما اُبالى دَخَلْتُ
اِلَى الْمَوْتِ اَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ اِلَىَّ; به خدا سوگند باک ندارم
که من به سوى مرگ بروم یا او به سوى من آید (هنگامى که در راه هدف مقدّس
الهى باشد)».(7)
نیز به همین دلیل در کلام معروفش که یک دنیا عظمت از آن مى بارد در آن
لحظه که شمشیر «ابن ملجم» بر فرق مبارکش وارد شد، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ
الْکَعْبَةِ; به پروردگار کعبه پیروز شدم (و رهایى یافتم)».(8)
3ـ چرا سکوت کردم؟
امام(علیه السلام) مى گوید: سکوت من به خاطر آگاهى بر اسرارى است که
اگر آن را آشکار سازم همچون طنابها در چاه هاى عمیق به لرزه در مى آیید.
روشن است که چاه ها هر چه عمیق تر باشند لرزش طناب و دلو در اعماق آنها
بیشتر است; زیرا مختصر لرزشى در یک سوى طناب تبدیل به لرزش وسیعى در سوى
دیگر مى شود.
امّا این که این اسرار اشاره به کدام امر است، در میان شارحان «نهج
البلاغه» گفتگوست و احتمالات زیادى درباره آن داده اند; گاه آن را اشاره به
وصیّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به سکوت و ترک درگیرى دانسته اند و
گاه اشاره به آگاهیهاى آن حضرت بر عواقب امور و مصالح و مفاسد جامعه
اسلامى که سبب سکوت مى گشت دانسته اند.
بعضى آن را اشاره به آگاهى آن حضرت بر احوال آخرت مى دانند یعنى من
مسائلى از جهان دیگر مى دانم که اگر براى شما آشکار سازم تکان خواهید خورد.
بعضى آن را اشاره به «قضا و قدر» حتمى الهى دانسته اند که دامان امّت را فرو گرفته و به بیراهه ها مى کشاند.
ولى انصاف این است که هیچ یک از این احتمالهاى چهارگانه با محتواى
خطبه و جلمه هاى قبل و شأن ورود آن سازگر نیست و بهتر این است که گفته شود
این جمله اشاره به دگرگونى هایى است که در حال «صحابه» و مدّعیان اسلام و
ایمان بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رخ مى داد و افرادى که مردم
دیروز، آنها را پرچمدار حق مى دانستند پرچمدار ضلالت و باطل مى شوند و
کسانى که دیروز پشت سر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و در سایه او با
دشمنان پیکار مى کردند و شمشیر مى زدند زیر پرچم منافقان قرار مى گیرند و
چنان دین به دنیا مى فروشند که مردم آگاه در تعجّب و حیرت فرو مى روند.
مى فرماید: من آگاهیهایى از حوادث آینده و دگرگونى حال افراد دارم که
اگر بازگو کنم سخت تکان خواهید خورد و همینهاست که مرا به سکوت و تحمّل زجر
و شکیبایى واداشته است.
چه کسى باور مى کرد «طلحه و زبیر» که در صفوف مقدّم صحابه جاى داشتند
آتش افروز جنگ جمل شوند؟ چه کسى باور مى کرد «عایشه» همسر پیامبر(صلى الله
علیه وآله وسلم) و امّ المؤمنین ابزار دست نفاق افکنان گردد و خون بیش از
ده هزار نفر ریخته شود؟ و سؤالات مهمّ دیگرى از این قبیل. با این حال چگونه
مى توانم بر افراد تکیه کنم و به اعتماد آنها قیام نمایم من که از این
اسرار با خبرم!
اللهم عجل لولیک الفرج