«هنگامى که «رسول خدا» (ص) رحلت فرمود، «عباس» و
«ابو سفیان» به «على» (ع) عرض کردند که آماده اند با او براى خلافت بیعت
کنند» (و این در زمانى بود که بیعت در «سقیفه» براى «ابو بکر» پایان یافته
بود- حضرت نپذیرفت- و این خطبه را ایراد کرد و در آن، نهى از فتنه و آشوب
مى کند و از روحیه و آگاهیهاى خود پرده بر مى دارد)».
خطبه در یک نگاه:
این خطبه از معدود خطبه هایى است که از «على» (ع) در غیر زمان خلافتش نقل شده است. از
مجموع این خطبه و مقدمه اى که «سیّد رضى» براى آن آورده، به خوبى استفاده
مى شود که بعد از رحلت «رسول خدا» (ص)، «ابو سفیان» و «عباس» خدمت آن حضرت
آمدند (و شاید عباس به تحریک ابو سفیان آمده بود) و امام (ع) را به قیام
تشویق کردند و تقاضا کردند با او به عنوان خلیفه بیعت کنند ولى امام (ع) با
آگاهى کاملى که از شرایط زمان داشت و دلسوزى خاصّى که براى بقاى اسلام و
در هم شکستن توطئه هاى منافقان مى نمود نه تنها این بیعت را نپذیرفت بلکه
با عباراتى روشن به آنها هشدار داد که از این گونه کارها بپرهیزند.
از
آن جا که مى دانست افراد ناآگاه یا مغرض به او خرده گیریهایى به خاطر
سکوتش مى کنند به آنها پاسخ داد و در پایان، عشق خود را به مرگ و شهادت و
لقاى پروردگار بیان مى کند و به علم و آگاهى فراوانى اشاره مى نماید که از
اسرار است و اجازه پرده بردارى از آن را ندارد.
مراقب فتنه انگیزان باشید!
شارح معروف «ابن میثم» در آغاز این خطبه مى گوید: سبب این کلام
«امیرمؤمنان على»(علیه السلام) آن است که چون در «سقیفه بنى ساعده» براى
«ابوبکر» بیعت گرفته شد، «ابوسفیان» براى ایجاد فتنه و آشوب و درگیرى در
میان مسلمانان به سراغ «عبّاس» عموى پیامبر رفت و به او گفت: این گروه،
خلافت را از «بنى هاشم» بیرون بردند و در قبیله «بنى تیم» قرار دادند
(ابوبکر از این قبیله بود) و مسلّم است که فردا این مرد خشن که از طایفه
«بنى عدى» است (اشاره به عمر است) در میان ما حکومت خواهد کرد. برخیز; نزد
«على»(علیه السلام) برویم و با او به عنوان خلافت بیعت کنیم.
تو عموى پیامبرى و سخن من هم در میان قریش مقبول است اگر آنها با ما
به مقابله برخیزند با آنها پیکار مى کنیم و آنان را در هم مى کوبیم. و به
دنبال این سخن هر دو نزد «امیرمؤمنان على»(علیه السلام) آمدند. «ابوسفیان»
عرض کرد: اى «ابوالحسن» از مسأله خلافت غافل مشو. کى ما پیرو قبیله بى سر و
پاى «تیم» بودیم! (و مى خواست به این ترتیب امام(علیه السلام) را تحریک
براى قیام و درگیرى کند) این در حالى بود که حضرت مى دانست او به خاطر دین،
این سخنان را نمى گوید بلکه مى خواهد فساد بر پا کند.(1) به همین جهت خطبه
بالا را ایراد فرمود.
مورّخ معروف «ابن اثیر» در کتاب «کامل» مى نویسد که «على»(علیه
السلام) در این جا به «ابوسفیان» فرمود: به خدا سوگند منظور تو چیزى جز
فتنه نیست! به خدا سوگند تو همیشه در فکر بودى که براى اسلام و مسلمین
ایجاد شرّ کنى! ما نیاز به نصیحت و اندرز تو نداریم! و از این جا حال و
هوایى که این خطبه در آن صادر شده است به خوبى روشن مى شود و مى تواند
پرتوى روى تمام جمله هاى خطبه بیندازد و آن را تفسیر کند.
در نخستین بخش از این خطبه، امام(علیه السلام) به چهار نکته مهم اشاره
مى فرماید: نخست مى گوید: «اى مردم! امواج سهمگین فتنه ها را با کشتیهاى
نجات بشکافید و از راه اختلاف و پراکندگى و دشمنى کنار آیید و تاجهاى تفاخر
و برترى جویى را از سر بنهید!» (اَیُّهَا النّاسُ شُقُّوا اَمْواجَ
الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَعَرِّجُوا(2) عَنْ طَریقِ
الْمُنافَرَة(3)، وَضَعُوا تیجانَ الْمُفاخَرَة).
خطاب «اَیُّها النّاس» نشان مى دهد که تنها این دو نفر در خدمت حضرت
نبودند، بلکه گروهى دیگر از مردم حضور داشتند. بعضى روایات نیز این معنا را
تأیید مى کند.
این نکته قابل توجّه است که امام(علیه السلام) فتنه ها را به امواج
کوبنده و شکننده تشبیه مى کند و براى مقابله با آن به استفاده از کشتیهاى
نجات توصیه مى کند و مراد از کشتیهاى نجات، کشتیهاى محکم و بزرگى است که
توانایى بر شکافتن امواج و رساندن سرنشینان را به ساحل نجات دارد; و منظور
در این جا رهبران الهى و مخصوصاً اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
است(4) یعنى آنچه را ما مى گوییم گوش کنید نه آنچه را خود مى خواهید و در
تأکید بر این معنا، اختلاف و تفاخر و برترى جویى گروهى و قبیله اى را به
راه خطرناکى تشبیه مى فرماید که باید هر چه زودتر از آن کناره گیرى کرد
(توجّه داشته باشید که معناى اصلى منافرة، تفاخر دو نفر با یکدیگر و سپس به
عنوان داورى نزد شخص ثالثى رفتن مى باشد).
در واقع امام(علیه السلام) در این سخن گهربارش انگشت روى نقطه اصلى
دردهاى جانکاه جامعه بشریّت گذارده که همیشه جنگهاى خونین و اختلافات و
کشمکشها و کشت و کشتارها و ناامنیها از برترى جوییها و تفاخر سرچشمه مى
گیرد; و اگر این بت شکسته شود بیشترین مشکلات جوامع بشرى حل خواهد شد و
دنیا امن و امان و آرام مى گردد.
و این که «ابن ابى الحدید» گفته است این حدیث صحیح است ولى کلام مولا
اشاره به آن ندارد، اشتباه است. منظور مولا این است که ببینید من چه دستور
مى دهم تا از آن پیروى کنید نه آنچه خود مى خواهید.
درست است که طالبان مقام و قدرت، هر کدام زیر چتر دفاع از حقوق جامعه و
حفظ ارزشها پنهان مى شوند ولى چه کسى است که نداند اینها همه بهانه رسیدن
به مقام و وسیله برترى جویى بر دیگران است؟
سپس به سراغ نکته دوّم مى رود و مى فرماید: «آن کس که با داشتن بال و
پر (یار و یاور) قیام کند رستگار شده، یا در صورت نداشتن نیروى کافى راه
مسالمت پیش گیرد (راحت شده و مردم را راحت کرده است) (اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ
بِجَناح، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ).(5)
در واقع در این جا امام(علیه السلام) به این نکته اساسى اشاره مى
فرماید که قیام کردن براى گرفتن حق شرایطى دارد; اگر آن شرایط موجود باشد
من مضایقه ندارم ولى هنگامى که شرایط موجود نیست، عقل و منطق و دین مى گوید
قیام کردن نه تنها موجب پیشرفت نیست بلکه باعث ایجاد شکاف و اختلاف و
اذیّت و آزار خویش و دیگران و هدر دادن نیروهاست و این یکى از اصول
جاویدانى است که باید در تمام کارهاى اجتماعى و مخصوصاً قیام هاى سیاسى
مورد توجّه دقیق باشد.
در سوّمین نکته اشاره به مسأله خلافت و حکومت بر مردم که گروهى یقه
براى آن چاک مى کنند و هر کار خلافى را براى وصول به آن مجاز مى شمرند کرده
و پرده از ماهیّت آن بر مى دارد، مى فرماید: «این (زمامدارى بر مردم) آبى
متعفّن و لقمه اى گلوگیر است» (هذا ماء آجِن(6) وَلُقْمَة یَغَصُّ(7) بِها
آکِلُها).
درست است که حیات انسان با آب و غذاست ولى کدام آب و غذا؟ آبى که
پاکیزه و لقمه اى که گوارا باشد و امام(علیه السلام) در این جا طبیعت حکومت
را به آب متعفّن و لقمه اى گلوگیر تشبیه مى کند و به راستى همین است.
انسان هر قدر به زندگى حاکمان و زمامداران نزدیک مى شود به مشکلات عظیم و
ناراحتیهاى شدید و عواقب دردناک آنان آگاهتر مى گردد، نه آرامشى دارند و نه
امنیّتى. تنها دورنماى این زندگى براى افراد، جالب و پرشکوه و وسوسه انگیز
است.
البتّه رجال الهى به استقبال مشکلات این امر مى روند و ناراحتیهاى آن
را به خاطر خدا تحمّل مى کنند و آسایش و آرامش خود را فداى خدمت به دین خدا
و بندگان او مى نمایند.
این احتمال نیز داده شده است که «هذا» اشاره به نوع حکومتى باشد که «ابوسفیان» آن را پیشنهاد مى کرد.
به هر حال درست است که حکومت همانند آب، مایه حیات ملتهاست، ولى از آن
جا که در جوامع بشرى همیشه مورد توجّه دنیاپرستان بوده است و طبعاً با
مردان الهى به مبارزه و منازعه در آن بر مى خاسته اند، این آب حیات بخش را
آلوده مى کردند و این غذایى که مایه قوّت و قدرت براى جوامع بشرى است به
صورت ناگوارى در مى آوردند تا آن جا که بسیارى از اولیاى حق از آن شکوه
داشتند و با صراحت مى گفتند اگر فرمان خدا و رضاى او نبود هرگز به آن تن در
نمى دادند; و همان گونه که در ذیل خطبه «شقشقیّه» خواندیم امام(علیه
السلام) حکومت و زمامدارى را ذاتاً کم ارزشتر از آب بینى یک بز مى شمرد.
در چهارمین نکته به یکى دیگر از ابعاد این مسأله مى پردازد و آن این
که کسى که مى خواهد براى کار مهمّى مانند تشکیل حکومت الهى قیام کند، باید
در شرایط آماده اى اقدام نماید و یا بتواند شرایط را خودش آماده سازد وگرنه
قیامهاى بى مورد و حساب نشده، ثمره اى جز ناکامى و شکست نخواهد داشت.
امام(علیه السلام) در این رابطه مى فرماید: «کسى که میوه را پیش از رسیدن
بچیند همانند کسى است که بذر را در زمین نامناسب (همچون کویر و شوره زار)
بپاشد (که سرمایه و نیروى خود را تلف کرده و نتیجه اى عاید او نمى گردد)»
(وَ مُجْتَنِى الَّثمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ ایناعِها(8) کَالزّارِعِ
بِغَیْرِ اَرْضِهِ).
جمعى از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند که ضمیر در «بِغَیْرِ
اَرْضِهِ» به زارع برگردد و مفهومش این است «مانند کسى است که در زمین
دیگرى بذر بپاشد که ثمره اش عاید دیگران مى شود»; ولى با توجّه این که
امام(علیه السلام) آن را با چیدن میوه نارس یکسان دانسته است، ضعف این
تفسیر روشن مى شود.
این سخن در واقع یکى دیگر از اصول جاویدان و درسهاى اساسى براى تشکیل
حکومتهاى الهى است; به این معنا که طالبان حق و عاشقان عدالت هرگز نباید
گرفتار احساسات زودگذر شوند و با مطالعات محدود به کارى دست زنند که شرایط
آن مهیّا نیست، بلکه باید با صبر و حوصله به فراهم ساختن شرایط و ترتیب
مقدّمات و تهیّه قوا و نیروهاى لازم دست زنند هر چند این کار زمانى را طلب
کند، همان طور که باغبان آگاه هرگز به سراغ میوه هاى نارس نمى رود، هرچند
نیاز فراوان به میوه براى تغذیه خود و یا فروش داشته باشد و نیز کشاورز
آگاه، در زمین نامساعد بذر نمى افشاند بلکه قبلا با صبر و حوصله، زمین را
شخم زده و شوره زار را آماده مى کند، سپس به بذر افشانى مشغول مى شود.
***
نکته:
چرا على(علیه السلام) بعد از پیامبر قیام نکرد؟
بسیارى سؤال مى کنند با این که «على»(علیه السلام) براى خلافت رسول
خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از همه شایسته تر بود و افزون بر این پیامبر
بارها بر جانشینى و خلافت او تأکید فرمود، چرا آن حضرت براى گرفتن این حقّ
مسلّم خویش که در واقع حقّ امّت اسلامى بود بپانخاست و قدرت نمایى نکرد;
بلکه سکوت فرمود و میدان به دست دیگران افتاد؟
پاسخ این سؤال به وضوح در عبارت کوتاه و پر معناى این خطبه آمده است; و در واقع چند دلیل براى عدم قیام خود ذکر فرموده است:
نخست این که کسانى که به او پیشنهاد قیام کرده اند مانند «ابوسفیان»
به یقین حسن نیّت نداشته اند و یا ـ مانند عبّاس ـ تحت تأثیر کسانى بود که
حسن نیّت نداشتند; و لذا امام آنان را در این خطبه، فتنه جو و برترى طلب
خوانده است.
دیگر این که حضرت به خوبى مى دید که در مسیر خود تقریباً تنهاست و جز
یارانى اندک کسى را ندارد; به همین دلیل در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه
نیز امام با صراحت مى گوید: «تنها یاوران من اهل بیت من بودند و من نخواستم
آنها را به خطر بیفکنم»!(9)
از همه اینها گذشته، حکومت و زمامدارى مردم براى امام یک هدف نبود;
چرا که او آن را آبى متعفّن و لقمه اى گلوگیر مى داند; بلکه وسیله اى براى
احقاق حق و اجراى عدالت و یا دفع باطل مى دانست.(10) ولى هنگامى که مى بیند
این قیام به این هدف منتهى نمى شود، بلکه ایجاد خلاف میان صفوف مسلمین مى
کند و ممکن است منافقان که منتظر بودند از آب گِل آلود ماهى بگیرند،
برخیزند و اساس اسلام را به خطر بیندازند، چاره اى جز سکوت نمى بیند.
«ابن ابى الحدید» مى گوید: روایت شده است که روزى «فاطمه»(علیها
السلام) امام را به قیام ترغیب کرد و در همان حال صداى مؤذّن برخاست
(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ) امام رو به همسر گرامیش فاطمه
کرد، فرمود: «اَیَسُرُّکِ زَوالُ هذَا النِّداءِ مِنَ الاَرْضِ; آیا دوست
دارى این صدا از روى زمین برچیده شود»؟ عرض کرد: نه. فرمود: پس مطلب همان
است که من مى گویم (باید سکوت و تحمّل کرد).(11)
از همه اینها گذشته هر کار ـ مخصوصاً قیامهاى مهم اجتماعى سیاسى ـ
نیاز به فراهم شدن شرایط دارد و باید زمینه هاى آن فراهم گردد و در غیر این
صورت نتیجه اى جز ناکامى و شکست و اتلاف نیروها نخواهد داشت و مانند آن
است که میوه نارسیده را از درخت بچینند یا بذر در شوره زار بریزند. امام که
از این واقعیّتها با خبر بود، وظیفه الهى خود را در این دید که سکوت را بر
قیام ترجیح دهد.
التماس دعا