ترجمه و شرح خطبه 3 نهج البلاغه (شقشقیه)؛ بخش دوم: خلافت عمر + خلاصه

 

 

 

 

این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد سپس به گفته (شاعر معروف) «اعشى» تمثّل جست:

 

شَتّانَ ما یَوْمى عَلى کُورِها

 

وَ یَوْمَ حَیّانَ اَخى جابِرِ

 

«بسى فرق است تا دیروزم امروز

 

کنون مغموم ودى شادان و پیروز»

 

(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر بودم ولى امروز چنان مرا منزوى ساختند که خلافت را یکى به دیگرى تحویل مى دهد و کارى به من ندارند)!

 

راستى عجیب است او که در حیات خود از مردم درخواست مى کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست چه قاطعانه پستانهاى این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند.

 

سرانجام آن را در اختیار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگیرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى. کسى که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بینى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى کند. به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم، با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود.

 

 

دوران خلیفه دوّم:
امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّى مَضَى الاَوَّلُّ لِسَبِیلِهِ) همان راهى که همه مى بایست آن را بپیمایند.(1)
سپس مى افزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد!» (فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ).
«اَدْلى» از ماده «دَلْو» گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از چاه مى کشند این واژه در مواردى به کار مى رود که چیزى را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگرى بدهند; قرآن مجید مى گوید: «وَتُدْلُوا بِها اِلَى الْحُکام».(2)
در این جا «ابن ابى الحدید معتزلى» مى گوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشى بود که خلیفه اوّل در برابر کارهاى او داد. او بود که پایه هاى خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینى مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامى که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهى و تجربه کافى در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینى او زد و وى را خاموش ساخت.
کسانى از هاشمیّین را که به خانه «فاطمه»(علیها السلام) پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام مى نویسد: «وَلولاه لَمْ یَثْبِت لاِبى بکر اَمْر وَ لا قامَتْ لَهُ قائِمة; اگر او نبود هیچ امرى از امور ابوبکر ثبات پیدا نمى کرد و هیچ ستونى براى او برپا نمى شد».(3)
از این جا روشن مى شود که تعبیر به «ادلى» چه نکته ظریفى را در بر دارد; سپس امام به گفته شاعر (معروف) «اعشى» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَعْشى):
شَتّانَ ما یَوْمى عَلى کُورِها *** وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخى جابِرِ
بسى فرق است تا دیروزم امروز *** کنون مغموم و دى شادان و پیروز(4)
اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر، بلکه نفس رسول خدا بودم. ولى بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوى ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه براى آن سزاورتر بودم یکى به دیگرى تحویل مى داد.
بعضى نیز گفته اند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفاى نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولى دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تحریکات گسترده دشمنان، مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود (البتّه این در صورتى است که اعشى حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد)(5)
سپس امام به نکته شگفت انگیزى در این جا اشاره مى کند و مى فرماید: «شگفت آور است او که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!» (فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ).
این سخن اشاره به سخن معروفى است که از ابکوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم» و بعضى این سخن را به صورت دیگرى نقل کرده اند: «وُلّیتُکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا به خلافت برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم»(6).
این روایت به هر صورت که باشد نشان مى دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضى به خاطر این که نسبت به آن بى اعتنا بود و یا با وجود على(علیه السلام) خود را شایسته این مقام نمى دانست، هرچه باشد این سخن با کارى که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزى است که على(علیه السلام) از آن ابراز شگفتى مى کند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتى بدون مراجعه به آرا و افکار مردم براى دیگرى فراهم مى سازد.
در پایان این فراز مى فرماید: «چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیرى کردند و پستانهاى این ناقه را هریک به سهم خود دوشیدند» (لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها).
«ضرع» به معناى پستان است و «تشطّرا» از ماده «شطر» به معناى بخشى از چیزى است.
این تشبیه جالبى است که از کسانى که به تناوب از چیزى استفاده مى کنند زیرا ناقه (شتر ماده) داراى چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو مى دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام) از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به «تشطّرا» اشاره به این است که هریک از آن دو، بخشى از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشى را براى دیگرى گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان مى دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفى نبود.
پاسخ به یک سؤال:
بعضى در این جا گفته اند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم مى خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست، در مورد على(علیه السلام) نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود: «دَعُونى وَ الْتَمِسُوا غَیْرى... وَ اِنْ تَرَکْتُمُونى فَاَنا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلّى اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیْر لَکُمْ مِنّى اَمیراً; مرا واگذارید و به سراغ دیگرى بروید... و اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسى که او را براى حکومت انتخاب مى کنید باشم; و من وزیر و مشاور شما باشم براى شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».
در این جا «ابن ابى الحدید» سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او این است که مى گوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «على»(علیه السلام) تفاوت بسیار است. ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد؛ ولى على(علیه السلام) هرگز چنین سخنى را نگفت او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند».(7)
سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: «این سخن در صورتى صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسى بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنى که منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مایه شرمندگى است)».
ولى ما مى گوییم مطلب فراتر از این است. اگر در همان خطبه 92 که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتى که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار على(علیه السلام) بسیار روشن مى شود. او با صراحت مى فرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ; این که مى گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید براى این است که ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره مختلف و جهات گوناگونى دارد. دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند» (اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در طول این مدّت تغییراتى داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفتهاى گروهى از شما روبه رو شوم) آن گاه مى افزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ; چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهاى تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است».
سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ; بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید)».
شاهد این که على(علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، این است که در خطبه دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ; اى مردم شایسته ترین مردم براى امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهى است».(8)
بنابراین مقایسه کلام على(علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا هیچ شباهتى در میان این دو کلام نیست.
این سخن را با گفتار دیگرى که «ابن ابى الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان مى دهیم. او مى گوید: «آنهایى که افضلیت را در امامت شرط نمى دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلى ندارند بلکه آن را به کلى از دلایل اعتقاد خود مى شمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالى که بهترین شما نیستم. و آنها که روایت اَقِیْلُونى را پذیرفته اند گفته اند: این سخن جدّى نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند».(9)
سستى این گونه توجیهات برکسى پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسى را باید بر معناى واقعى آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنى دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیرى دیگر: این اعتراف در هر محکمه اى به عنوان یک اعتراف واقعى پذیرفته مى شود و هیچ عذرى در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنى همراه باشد.
سپس به ترسیم گویایى از شخصیّت خلیفه دوّم و صفات و ویژگیهاى او و چگونگى محیط و زمان او پرداخته، مى فرماید: «او خلافت را در اختیار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگیرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى» (فَصَیّرها فِى حوزة(10) خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها(11) وَ یَخْشِنُ مَسُّها یَکْثُرُ العِثارُ(12) فیها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها).
حوزه، در حقیقت در این جا اشاره به مجموعه اخلاق و صفات ویژه خلیفه دوّم است و در واقع چهار وصف براى او ذکر فرموده است که نخستین آنها خشونت است و تعبیر به «یَغْلُظُ کَلْمُها» اشاره به جراحت شدیدى است که از نظر روحى یا جسمى در برخورد با او حاصل مى شد.
دوّمین آنها خشونت در برخورد است که با جمله «وَیَخْشِنُ مَسُّها» ذکر شده است; بنابراین «حوزَة خَشْناءَ» دارنده صفات خشونت آمیز» به وسیله دو جمله بعد از آن که خشونت در سخن و خشونت در برخورد بوده است تفسیر شده است.
سوّمین ویژگى، اشتباهات فراوان و چهارمین آنها عذر خواهى از آن است که با جلمه «ویَکْثُرُ العِثارُ فیها; لغزش در آن فراوان است» و «وَالاِعْتِذارُ مِنْها; پوزش طلبى آن فراوان است» بیان شده است.
در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصاً در بیان احکام و پوزش طلبى مکرّر و همچنین خشونت در برخورد، مطالب فراوانى در تاریخ اسلام، حتّى کتابهایى که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته، دیده مى شود که در بحث نکات به گوشه اى از آن اشاره خواهد شد.
سپس مى افزاید: «کسى که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بینى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى کند (و خود و اطرافیان خویش را به هلاکت مى افکند)» (فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ(13) اِنْ اَشْنَقَ(14) لها خَرَمَ(15)، وَ اِنْ اَسْلَسَ(16) لَها تَقَحَّمَ(17)).
امام(علیه السلام) در این جمله وضع حال خود و گروهى از مؤمنان را در عصر خلافت خلیفه دوّم شرح مى دهد که اگر با وجود ویژگیهاى اخلاقى که در بالا اشاره شد در شخص خلیفه، کسى مى خواست با او به مقابله برخیزید، کار به اختلاف و مشاجره و اى بسا شکاف در میان مسلمین یا مواجه با خطراتى از ناحیه خلیفه مى شد و اگر مى خواست سکوت کند و بر همه چیز صحّه بنهد خطرات دیگرى اسلام و خلافت اسلامى را تهدید مى کرد، در واقع دائماً در میان دو خطر قرار داشتند: خطر برخورد با خلیفه و خطر از دست رفتن مصالح اسلام. به همین دلیل در جمله هاى بعد، امام(علیه السلام) از ناراحتى خودش و سایر مردم در آن عصر شکایت مى کند و مشکلات روز افزون مسلمانان را بر مى شمارد.
این احتمال نیز از سوى بعضى از شارحان نهج البلاغه داده شده است که ضمیر در «صاحبها» به مطلق خلافت باز گردد، یعنى در طبیعت خلافت، دائماً یکى از این دو خطر نهفته است. اگر شخصى که در رأس خلافت است بخواهد با همه چیز قاطعانه برخورد کند خطر عکس العملهاى حاد وجود دارد و اگر بخواهد با سهولت و اغماض برخورد کند با خطر سقوط در درّه انحراف و اشتباه و از میان رفتن ارزشهاى اسلامى روبه رو مى شود.
ولى قراین نشان مى دهد که منظور همان معناى اوّل است و چنانچه در جمله هاى بعد و قبل دقت کنیم این نکته به وضوح به دست مى آید.(18)
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن و بیان گرفتاریهاى مردم و گرفتارى خود در آن دوران، چنین مى فرماید: «به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند» (فَمُنِى(19) النّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْط(20) وَ شِماس(21)، وَ تَلَوُّن(22) وَ اعْتِراض(23)).
در این جمله به چهار پدیده رفتارى و روانى مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده است و اى بسا که آنها را از رییس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رییس حکومت بازتاب وسیعى در مردم دارد و از قدیم گفته اند: «اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ».
نخستین آنها حرکات و تصمیم گیریهاى بى مطالعه که سبب مشکلات و نابسامانیها در جامعه مى گردد، بود.
دوّم سرکشى و تمرّد از قوانین الهى و نظامهاى اجتماعى.
سوّم رنگ عوض کردنهاى پى در پى و از راهى به راهى گام نهادن و از گروهى جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگى کردن.
چهارم انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.
بى شک ـ همان گونه که بعداً به طور مشروح خواهیم گفت ـ سیاست خارجى در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامى و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتى براى بسیارى از مردم درباره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق مى پنداشته، کمتر به مشکلات داخلى جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالى که همان گونه که امام(علیه السلام) در این جمله ها اشاره فرموده است گروهى از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، گرفتار نابسامانیهاى فراوانى از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقى شدند و در واقع تدریجاً از اسلام ناب فاصله مى گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهاى عظیمى در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه اى در عصر خلفاى اموى و عبّاسى که هیچ شباهتى به حکومت اسلامى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نداشت فراهم گردد. به یقین این دگرگونى عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهى شد.
امام در ادامه این سخن مى افزاید: «هنگامى که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود» (فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الِْمحْنَةِ).
درست شبیه همان شکیبایى در دوران خلیفه اوّل، ولى چون شرایط پیچیده تر و دوران آن طولانى تر بود رنج و محنت امام(علیه السلام) در این دوران فزونى یافت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: امام این جا به دو امر اشاره مى کند که هر کدام سهمى در ناراحتى او دارد; نخست طولانى شدن مدّت دورى او از محور خلافت و دورى خلافت از وجود او، و دوّم ناراحتى و رنجى که به سبب آثار و پدیده هاى جدا شدن خلافت از محور اصلى در زمینه عدم نظم صحیح در این امور دینى مردم حاصل شد. ولى به هر حال مصالح مهمترى ایجاب مى کرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیّت کمترى دارد فداى آنچه که اهمیّت بیشترى دارد نماید.
این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت.ا
نکته ها:
1ـ نمونه هایى از خشونت اخلاقى در عصر خلیفه دوّم
در حالات او مخصوصاً در دروان خلافت، مطالب زیادى در کتب دانشمندان اهل سنّت ـ اعم از کتب حدیث و تاریخ ـ نقل شده که آنچه را در کلمات امام(علیه السلام) در فراز بالا آمده است دقیقاً تأیید مى کند. این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره مى شود:
1ـ مرحوم «علامه امینى» در جلد ششم «الغدیر» از مدارک زیادى از کتب معروف اهل سنّت (مانند «سنن دارمى، تاریخ ابن عساکر، تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطى، درّالمنثور، فتح البارى و کتب دیگر) داستانهاى تکان دهنده اى درباره مردى به نام «صُبَیْغِ الْعَراقى» نقل مى کند. از تواریخ به خوبى استفاده مى شود که او مردى بود جستجوگر و درباره آیات قرآن پیوسته سؤال مى کرد ولى «عمر» در برابر سؤالات او چنان خشونتى به خرج داد که امروز براى همه ما شگفت آور است، از جمله این که کسى نزد «عمر» آمد و به او گفت ما مردى را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال مى کند.
«عمر» گفت: خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم! روزى «عمر» نشسته بود، مردى وارد شد و عمامه اى بر سر داشت، رو به «عمر» کرده، گفت: یا امیرالمؤمنین! منظور از «وَالذّاریات ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ «عمر» گفت: حتماً همان هستى که من به دنبال او مى گشتم، برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده مى دیدم گردنت را مى زدم! سپس دستور داد لباسى بر او بپوشاند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند، سپس خطیبى برخیزد و اعلام کند که «صبیغ» در جستجوى علم برآمده و خطا کرده است، تا همه مردم از او فاصله بگیرند. او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالى که قبلا بزرگ قوم محسوب مى شد.(24)
در روایتى دیگر از «نافع» نقل شده که «صبیغ عراقى» پیوسته سؤالاتى درباره قرآن مى کرد هنگامى که به «مصر» آمد «عمر و بن عاص» او را به سوى «عمر» فرستاد. «عمر» دستور داد شاخه هاى تازه از درخت بریدند و براى او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد. بعد از مدّتى که خوب شد بار دیگر همان برنامه را درباره او اجرا نمود، سپس او را رها کرد تا بهبودى یابد; بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند; «صبیغ» به عمر گفت: «اگر مى خواهى مرا به قتل برسانى به طرز خوبى به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر مى خواهى زخم تنم را درمان کنى، به خدا خوب شده است».
«عمر» به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به «ابوموسى اشعرى» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند. این امر بر «صبیغ» گران آمد «ابوموسى» به «عمر» نوشت که او کاملا از حرفهاى خود توبه کرده و دیگر سؤالى درباره آیات قرآن نمى کند «عمر» اجازه داد که مردم با او مجالست کنند.(25)
در روایتى دیگر داستان «صبیغ» چنین آمده است (بعید نیست او داستانهاى متعدّدى با عمر داشته است) که: او وارد «مدینه» شد و پیوسته از متشابهات قرآن سؤال مى کرد. «عمر» به سراغ او فرستاد در حالى که قبلا شاخه هایى از درخت خرما آماده ساخته بود. «عمر» از او پرسید: تو کیستى؟ گفت: «من بنده خدا صبیغم». عمر یکى از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد که سرش خون آلود شد. «صبیغ» گفت: اى امیرمؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت (و دیگر سؤالى از متشابهات نمى کنم)!(26)
جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشى درباره یکى از آیات قرآن کرده باشد; بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتى مثل «والذّاریات ذَرواً» مى نمود. این جریان ظاهراً منحصر به «صبیغ» نبود. «عبدالرحمن بن یزید» نقل مى کند که مردى از عمر درباره آیه «وَ فاکِهَة وَ اَبّا» سؤال کرد. هنگامى که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت مى کنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد.(27)
2ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم مردى از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «وَالجَوارِ الْکُنَّس» چیست؟ «عمر» با چوبدستى خود در عمامه او فرو کرد و به روى زمین انداخت و گفت آیا تو «حرورى» هستى (حرورى به کسانى گفته مى شد که از اسلام خارج شده بودند!) سپس گفت: قسم به کسى که جان «عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده مى یافتم آن قدر تو را مى زدم که این فکر از سرت بیرون برود!(28) (به نظر مى رسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشه هاى آنها حتّى به دوران قبل از امیرمؤمنان على(علیه السلام) باز مى گردد).(29)
آیا به راستى هرکس سؤالى از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بى آن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود! و به فرض که بعضى از افراد بى دین و منافق براى مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتى درباره قرآن مى کردند، وظیفه خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمى و منطقى توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟
آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمى دانسته و عصبانى مى شده، یا دلیل دیگرى داشت و حتّى افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار مى داده و عمامه آنها را به زمین مى افکنده است!
3ـ «ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که گفته مى شد: «دُرَّةُ عُمَرَ اَهْیَبُ مِنْ سَیْفِ الْحَجّاج; تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس مى گوید: در حدیث صحیح آمده که زنانى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند و سر و صداى زیادى کردند، «عمر» آمد، همگى از ترس او فرار کردند، به آنها گفت اى دشمنان خویشتن! آیا از من مى ترسید و از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمى ترسید؟ گفتند: آرى «اَنْتَ اَغْلَظُ وَ اَفَظُّ; تو خشن تر و درشتگوترى»!(30)
4ـ در همان کتاب آمده است نخستین کسى را که «عمر» با تازیانه زد، «امّ فروه» خواهر ابوبکر بود هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر او نوحه گرى مى کردند، خواهرش «ام فروه» نیز در میان آنها بود; عمر کراراً آنها را نهى کرد، آنها باز تکرار کردند، «عمر» «امّ فروه» را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد; همه زنان ترسیدند و متفرق شدند.(31)
2ـ اشتباهات و عذر خواهیها!
1ـ در «سنن بیهقى» که جامعترین کتاب حدیث، از اهل سنّت است، در حدیثى از «شعبى» نقل مى کند که یک روز عمر خطبه اى براى مردم خواند، حمد و ثناى الهى به جاى آورده، سپس گفت: «آگاه باشید مهر زنان را سنگین نکنید چرا که اگر به من خبر رسد کسى بیش از آنچه پیامبر مهر کرده (مهر زنان خودش قرار داده) مهر کند من اضافه بر آن را در بیت المال قرار مى دهم!» سپس از منبر پایین آمد، زنى از قریش نزد او آمد و گفت: اى امیرمؤمنان! آیا پیروى از کتاب الهى (قرآن) سزاوارتر است یا از سخن تو؟
عمر گفت: کتاب الله تعالى، منظورت چیست؟ گفت: تو الآن مردم را از گران کردن مهر زنان نهى کردى در حالى که خداوند مى فرماید: «وَ آتَیْتُمْ اِحْدیهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً; هرگاه مال فراوانى (به عنوان مهر) به یکى از آنها پرداخته اید چیزى از آن را پس نگیرید».(32) عمر گفت: «کُلّ اَحَد اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ; همه از عمر فقیه ترند!» این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار کرد، سپس به منبر بازگشت و گفت اى مردم! من شما را از زیادى مهریه سنگین زنان نهى کردم، آگاه باشید هرکس آزاد است در مال خود هر چه مى خواهد انجام دهد».(33)
این حدیث در بسیارى از کتب دیگر با تفاوتهاى مختصرى نقل شده است.(34)
2ـ در کتب بسیارى از منابع معروف (مانند: «ذخایر العقبى»، «مَطالِبُ السُّؤول» و «مناقب خوارزمى») آمده است که زن باردارى را که اعتراف به ارتکاب زنا کرده بود نزد «عمر» آوردند، «عمر» دستور به رجم او داد. در اثناى راه «على»(علیه السلام) با او برخورد کرده، فرمود: این زن را چه شده است؟ گفتند: «عمر» دستور رجم او را صادر کرده است. «على»(علیه السلام)او را بازگرداند و به «عمر» گفت: «هذا سُلطانُکَ عَلَیْها فَما سُلْطانُکَ عَلى ما فى بَطْنِها; تو بر این زن سلطه دارى (و مى توانى او را مجازات کنى) امّا سلطه و دلیل تو بر آنچه در شکم اوست چیست؟» سپس افزود: شاید بر او نهیب زده اى و او را ترسانده اى (که اعتراف به گناه کرده است)؟ «عمر» گفت: چنین بوده است. فرمود: مگر نشنیده اى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسى که زیر فشار از جهت زنجیر یا زندان یا تهدید اعتراف کند اعتراف او اثرى ندارد؟ «عمر» او را رها کرده، گفت: «عَجَزَتِ النِّساءُ اَنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِب، لَوْلا عَلِىّ لَهَلَکَ عُمَرُ; مادران هرگز نمى توانند مثل «على بن ابى طالب(علیه السلام)بزایند اگر على نبود عمر هلاک مى شد»!(35)
3ـ در «صحیح ابى داود» که از صحاح معروف ستّه مى باشد از «ابن عباس» نقل شده: زن دیوانه اى را نزد «عمر» آوردند که مرتکب زنا شده بود، «عمر» با گروهى از مردم درباره او مشورت کرد و سرانجام دستور داد او را سنگسار کنند.
«على»(علیه السلام) بر او گذر کرده و فرمود: «ماجراى این زن چیست؟ گفتند زن دیوانه اى است از فلان طایفه که مرتکب زنا شده است و عمر دستور سنگسار کردن او را داده»، فرمود: «او را باز گردانید» و خودش به سراغ «عمر» رفت، فرمود: «اى عمر مگر نمى دانى که قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است: از دیوانه تا زمانى که خوب شود و از شخص خواب تا زمانى که بیدار شود و از کودک، تا زمانى که عاقل (و بالغ) گردد»؟ «عمر» گفت: «آرى مى دانم»! فرمود: «چرا دستور دادى این زن دیوانه را سنگسار کنند»؟ گفت: «چیزى نیست و زن را رها کرد و شروع به تکبیر گفتن کرد» (تکبیر که نشانه پیروزى بر اشتباه خود بود)(36)
«مناوى» در «فیض الغدیر» این حدیث را از «احمد» نقل کرده است و در ذیل آن آمده است که عمر گفت: «لَوْلا عَلِىّ لَهَلَکَ عُمَرُ».(37)
آنچه در بالا گفته شد بخش کوچکى است از آنچه در این زمینه آمده است و اگر بخواهید به سراغ همه آنها بروید کتاب مستقلى را تشکیل مى دهد، مرحوم «علامه امینى» یکصد مورد (آرى یکصد مورد) از موارد اشتباه او را که در منابع معروف اهل سنّت آمده است نقل کرده و این فصل مشهور از کتابش را به نام «نوادر الاثر فى علم عمر» نامیده است(38) و این همان است که در خطبه فوق از آن تعبیر به «کثرت لغزشها و عذرخواهیها» شده است. 
3ـ پاسخ به یک سؤال:
ترسیمى را که امام «على بن ابى طالب» در خطبه بالا از مشکلات و نابسامانیهاى مسلمانان در عصر خلیفه دوّم کرده است ممکن است با ذهنیّتى که بسیارى از افراد نسبت به عصر عمر دارند و آن را یک عصر پیروزى و درخشان مى شمرند منافات داشته باشد و این سؤال را به وجود آورد که این گفتار چگونه با واقعیّتهاى موجود تاریخ سازگار است؟
توجّه به یک نکته دقیقاً مى تواند به این سؤال پاسخ دهد و آن این که ـ همان گونه که قبلا اشاره شد ـ بى شک عصر خلیفه دوّم عصر پیروزیهاى چشمگیر در سیاست خارجى کشور اسلام بود; زیرا مسلمانان با الهام گرفتن از دستورات صریح قرآن در مورد جهاد، به جهاد دامنه دار و آزادیبخش دست زدند و هر سال و هر ماه شاهد پیروزیها و فتوحاتى در خارج کشور اسلامى بودند و منافع مادى فراوانى نصیب مسلمانان شد; این پیروزیهاى چشمگیر پرده اى بر ضعفها و نابسامانیهاى داخلى افکند همان گونه که در عصر ما نیز این معنا کاملا مشهور است که گاه پیروزى یک دولت در سیاست خارجیش همه چیز را تحت الشّعاع قرار مى دهد و پرده اى بر ضعفها و نابسامانیهاى داخلى مى افکند و درست به همین دلیل است که سیاست بازان حرفه اى گروه استکبار در عصر ما هنگامى که با نابسامانیهاى شدید داخلى روبه رو مى شوند سعى مى کنند با حرکات جدیدى در سیاست خارجى، پرده بر آن بیفکنند.
کوتاه سخن این که امام(علیه السلام) سخن از خشونت و اشتباهات فراوان و مشکلات داخلى دوران خلیفه دوّم مى گوید و حساب این مطلب از مسأله فتوحات جداست.
 

التماس دعا

 

  • شنبه ۲۹ شهریور ۹۹
ماه تابان

سلام وقتتون به خیر باشه 

خیلی ممنون🙏🏻

محتاج دعاتون هستیم 🤲🏻🙏🏻😔

سلام
خواهش میکنم، سلامت باشید
عاقبت بخیر باشین
چارسو

خلاصه :
✅ امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)
سپس مى افزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد!»

⏺ امام به نکته شگفت انگیزى در این جا اشاره مى کند و مى فرماید: «شگفت آور است او‌( ابوبکر) که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!»

🔷️ این سخن اشاره به سخن معروفى است که از ابکوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم»

⭕ اما نمیتوان این را مقایسه کرد با فرمایشِ حضرت علی( ع) که وقتی مردم از او خواستند حکومت کند، ابتدا سر باز زدند ... چرا که علتِ حرفِ ابوبکر ، عدمِ صلاحیت بوده ولی علت حرفِ امام، رفعِ فتنه و مسائلِ دیگر...

❎ در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصاً در بیان احکام و پوزش طلبى مکرّر و همچنین خشونت در برخورد، مطالب فراوانى در تاریخ اسلام، حتّى کتابهایى که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته، دیده مى شود .

✴ سیاست خارجى در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامى و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتى براى بسیارى از مردم درباره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق مى پنداشته، کمتر به مشکلات داخلى جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالى که همان گونه که امام(علیه السلام) در این جمله ها اشاره فرموده است گروهى از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، گرفتار نابسامانیهاى فراوانى از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقى شدند و در واقع تدریجاً از اسلام ناب فاصله مى گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهاى عظیمى در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه اى در عصر خلفاى اموى و عبّاسى که هیچ شباهتى به حکومت اسلامى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نداشت فراهم گردد. به یقین این دگرگونى عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهى شد.

◀️ امام در ادامه این سخن مى افزاید: «هنگامى که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود»


نمونه هایى از خشونت اخلاقى در عصر خلیفه دوّم:

در حالات او مخصوصاً در دروان خلافت، مطالب زیادى در کتب دانشمندان اهل سنّت ـ اعم از کتب حدیث و تاریخ ـ نقل شده که آنچه را در کلمات امام(علیه السلام) در فراز بالا آمده است دقیقاً تأیید مى کند. ا

✅ مرحوم «علامه امینى» در جلد ششم «الغدیر» از مدارک زیادى از کتب معروف اهل سنّت (مانند «سنن دارمى، تاریخ ابن عساکر، تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطى، درّالمنثور، فتح البارى و کتب دیگر) داستانهاى تکان دهنده اى درباره مردى به نام «صُبَیْغِ الْعَراقى» نقل مى کند. از تواریخ به خوبى استفاده مى شود که او مردى بود جستجوگر و درباره آیات قرآن پیوسته سؤال مى کرد ولى «عمر» در برابر سؤالات او چنان خشونتى به خرج داد که امروز براى همه ما شگفت آور است، از جمله این که کسى نزد «عمر» آمد و به او گفت ما مردى را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال مى کند.

«عمر» گفت: خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم! روزى «عمر» نشسته بود، مردى وارد شد و عمامه اى بر سر داشت، رو به «عمر» کرده، گفت: یا امیرالمؤمنین! منظور از «وَالذّاریات ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ «عمر» گفت: حتماً همان هستى که من به دنبال او مى گشتم، برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده مى دیدم گردنت را مى زدم! سپس دستور داد لباسى بر او بپوشاند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند، سپس خطیبى برخیزد و اعلام کند که «صبیغ» در جستجوى علم برآمده و خطا کرده است، تا همه مردم از او فاصله بگیرند. او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالى که قبلا بزرگ قوم محسوب مى شد.

کرم کارامل

سلام برادر چارسو شما به غنوان یه مرد ازتون یه سوال دارم بالاخره یه مرد هم جنساشو میشناسه دیگه

واقعا نمیدونم چرا بعضی از پسرا هیزن حتی دخترای محجبه و خیلی وحشتناک خیره میشن کلا به یه زن نگاه بد دارن

حالا اونایی که بدحجاب هستن رو درک میکنم که نگاه میکنن

ولی اونی که با حجاب هست چرا چشم چرونی میکنن و مزاحمت ایجاد میکنن یا متلک های وحشتناک میندازن

چارسو

به " کرم کارامل"

سلام خواهرم
امیدوارم حالتون خوب باشه

این مسائل از نظرِ روانشناسی و رفتاری باید بررسی شه

نظر شخصیم:
به نظرم ریشه ی این موضوع برمیگرده به ۲ تا موضوع:

۱) بصری بودنِ آقایون
۲) جذاب و خوشگل تر بودنِ خانوما

مردا بصری ترن نسبت به خانوما، با چشم راحت تر تحریک میشن و لذت میبرن و سیگنال میگیرن

خانوما هم اصولاً جذاب ترن
بدنِ زن از مرد جذاب تره، لطیف تره ، خوشگل تره

صرفِ زن بودن باعثِ جذابیت تو چشمِ مرد میشه ، هرچند شکل و شمایلم تاثیر داره

خیلی ساده بگم که مردا با دیدنِ زن لذت میبرن ، طبیعتا آدم میل داره به لذت برسه
مردا از دیدنِ خانوما لذت میبرن
اگه یه زن پوشیده و محجبه باشه ، طبیعتا مرد نمیتونه زیاد لذت ببره ولی اگه لخت یا نیمه لخت باشه، دیدنشم به مرد لذت میده

نمیدونم شمای دختر که حرفامو میخونین، تعجب میکنین یا نه ، نمیدونم باور میکنین یا نه
ولی واقعا همینه

خصوصا اگه زن نیمه لخت باشه، مثه خیلی از خانوما توی کشورمون که لباسای ناجور مبپوشن ...
باور کنین این نوع لباس پوشیدن، بدتر از لخت گشتنه

چون وقتی بدنِ نیمه لخت دیده میشه، اولاً بخشی از بدن دیده میشه که جذاب تره ، دوماً مرد تو ذهنش تصوراتی میکنه ...

پس درباره ی خانومای بدپوشش حرفی نمیمونه ، مردا میبینن و لذت میبرن ( در واقع نگاهِ جنسی میکنن به اون زن )
هرکی هم گفت نگاهم جنسی نیس، شک نکنین یا مشکلِ جنسی داره یا دروغ میگه

توی جوامعِ غربی هم میتونین بررسی کنین

ببینین اون خانومایی که لباسای محرک و ساپورت و چسبون میپوشن ، توی همون جوامعِ غربی( که مثلا مرداشون چشم و دل سیرن 😂) چقد امنیت دارن

ببینین نگاهِ مردا به این خانوما چیه ( جز اینکه مثه اسباب بازیِ جنسی دیده میشن)
اینهمه تجاوز دارن ، از تجاوز به زنِ مرده بگیرین تا تجاوز به بچه و حیوون
یا مثلا توی اینستاگرام، چرا انقد خانومایی که مدلن و لباسای نیمه لخت و لخت میپوشن، طرفدار دارن و لایک و کامنت میگیرن؟
بخشِ عمده ی طرفداراشون، مردایی هستن که روزانه اونا رو میبینن و لذت میبرن ( خیلی ساده بگم ، تحریک میشن، حال میکنن )
این از اونایی که بدپوششن


درباره ی محجبه ها هم خب درسته پوشیده ترن ولی بازم مرد تمایل داره به دید زدن و لذت بردن
درسته اون زن درست لباس پوشیده ولی بازم مرد تمایل داره به دید زدن و ارضای بصری بودنش

از لطافت و جذابیتِ زن لذت میبره
واسه همین توی دینمون تاکید شده که خانوما پوشیده لباس بپوشن ، مردا چشمشونو کنترل کنن

اونایی هم که تیکه و متلک میندازن و مزاحمت ایجاد میکنن ، مریضن، عقده و کمبود توجه دارن

خلاصه ی حرفم اینه که مردا لذت میبرن از چشم چرونی

حالا اگه پایبند به دین باشن، چشمشونو کنترل میکنن چون خدا گفته و قطعا حرفِ خدا حکمت داره و به نفعِ خودمونه

اگه پایبند به مسائلِ روانشناسی باشن، کنترل میکنن چون میدونن هرچی بیشتر ببینن، دلشون بیشتر میخواد درنتیجه تنوع طلب میشن


عاقبت بخیر بشین
التماس دعا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan