ترجمه و شرح خطبه 2 نهج البلاغه؛ بخش چهارم: وصف اهل بیت علیهم السلام + خلاصه

 

آنها محل اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهاى (آسمانى) او هستند و کوه هاى استوار دینند. به وسیله آنان قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از میان برد.
آنها بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و نیرنگ، آن را آبیارى کردند و سرانجام، بدبختى و هلاکت را درو نمودند. هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلى الله علیه وآله) نمى توان مقایسه کرد و آنها که از نعمت آل محمد(صلى الله علیه وآله) بهره گرفتند با آنان برابر نخواهند بود; چرا که آنها اساس دین و ستون استوار بناى یقینند. غلوّ کننده، به سوى آنان باز مى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود و ویژگیهاى ولایت و حکومت، از آن آنهاست و وصیّت و وراثت (پیامبر) تنها در آنهاست; ولى هم اکنون که حق به اهلش بازگشته و به جایگاه اصلى اش منتقل شده (چرا کوتاهى و سستى مى کنند و قدر این نعمت عظیم را نمى شناسند؟).

 

 

 

مقام والاى آل محمّد(علیه السلام):
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه توصیفى از آل پیامبر و امامان اهل بیت مى کند و در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا، موقعیّت آنان را بعد از پیامبر روشن مى سازد و با هشت جمله پى در پى، در واقع آنچه را در حدیث ثقلین و حدیث سفینه نوح و حدیث نجوم آمده است توضیح مى دهد.(1)
در شش جمله اوّل مى فرماید: «آنها محلّ اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهاى آسمانى او هستند و کوه هاى استوار دینند» (هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَاُ(2) اَمْرِهِ، وَ عَیْبَةُ(3) عِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ(4) حُکْمِهِ، وَ کُهُوفُ(5) کُتُبِهِ، وَ جِبالُ دینِهِ).(6)
گرچه بعضى از دانشمندان قسمتى از این جمله ها را مرادف و شبیه هم دانسته اند، ولى حق این است که هر کدام اشاره به نکته اى دارد. در جمله اوّل این حقیقت بازگو شده است که اسرار الهى نزد آنهاست بدیهى است کسى که مى خواهد رهبرى دین الهى را به عهده داشته باشد باید از تمام اسرار آن باخبر باشد; چرا که بدون آن پیش بینیهاى صحیح را در امر هدایت و تدبیر و نظم امور آنان، نمى تواند بر عهده بگیرد، به خصوص این که رهبرى آنها مربوط به زمان خاصّى نبوده است و به تمام تاریخ بشریّت نظر داشته است (در بحث علم غیب پیامبر و پیشوایان معصوم نیز گفته ایم که بخشى از علم غیب، اساس رهبرى آنان را تشکیل مى دهد و بدون آن، امر رهبرى ناقص خواهد بود).(7)
در جمله دوّم نشان داده شده که آنها پناهگاه امر الهى هستند. آیا منظور از امر در این جا تنها اوامر تشریعى است یا اوامر تکوینى را نیز شامل مى شود; ظاهر جمله هاى قبل و بعد نشان مى دهد که این جمله نظر به فرمانهاى تشریعى خداوند دارد که مردم در کسب این اوامر و اطاعت از آنها باید به پیشوایان معصوم از اهل بیت پیامبر پناه ببرند.
جمله سوّم، آنها را صندوقچه علوم الهى مى شمارد; نه تنها اسرار و نه تنها اوامر، بلکه تمام علومى که براى هدایت انسانها لازم و ضرورى است و یا به نحوى در آن دخالت دارد، در این صندوقچه ها نهفته شده است!
و در جمله چهارم، آنها مرجع احکام الهى شمرده شده اند که مردم در اختلافاتشان ـ چه از نظر فکرى و چه از نظر قضایى ـ باید به آنها مراجعه کنند تا رفع اختلاف و حلّ مشکل شود و اگر «موئل حِکَمِه» (حِکَم بر وزن اِرَم جمع حکمت است) خوانده شود، تفاوت آن با جمله هاى قبل روشنتر خواهد شد چرا که در این جا سخن از فلسفه ها و حکمتهاى احکام الهى است که بخشى از علوم پیامبر و پیشوایان معصوم را تشکیل مى دهد.
امّا جمله «وَ کُهُوف کُتُبِهِ» بیانگر این حقیقت است که محتواى همه کتب الهى نزد آنان است. این شبیه چیزى است که از على(علیه السلام) نقل شده که مى فرمود: «اَما وَاللهِ لَوْ ثُنِیَّتْ لى وَسادَة فَجَلَسْتُ عَلَیْها لاَفْتَیْتُ اَهْلَ التَوْریة بِتَوْراتِهِمْ... وَ اَفْتَیْتُ اَهْلَ الاِنْجیلِ بِاِنْجیلِهمْ... وَ اَفْتَیْتُ اَهْلَ الْقرآنِ بِقرآنِهِمْ...; به خدا سوگند اگر مسندى براى من آماده شود و بر آن بنشینم براى پیروان تورات به توراتشان فتوا مى دهم و... براى پیروان انجیل به انجیلشان و براى اهل قرآن به قرآنشان...».(8)
در جمله ششم، آنها را کوه هاى استوار دین معرفى کرده که ظاهراً اشاره به چیزى است که در آیات متعدّدى از قرآن مجید درباره کوه ها و نقش آن در حفظ آرامش زمین و نزول برکات، بر آن آمده است. در آیه 15 از سوره نحل مى خوانیم:
«وَاَلْقى فِى الاَرْضِ رَواسِىَ اَنْ تَمْیدَ بِکُمْ وَ اَنْهاراً وَ سُبُلا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون; در زمین کوه هاى ثابت و محکمى افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرها و راه هایى ایجاد کرد تا هدایت شوید».
در حقیقت، کوه ها ـ همچنان که در تفسیر این آیه و آیات مشابه آن آمده است ـ از یکسو فشارهایى را که از درون و از بیرون بر زمین وارد مى شود خنثى مى کنند و از سوى دیگر، منبع بزرگى براى نهرها و چشمه هاى آب هستند و از سوى سوّم کانونى براى انواع معادن گرانبها. امامان معصوم نیز مایه آرامش افکار و سیراب شدن دلها و نشر ذخایر گرانبها در میان امّتند.(9)
به دنبال این شش توصیف زیبا و پر معنا دو جمله دیگر اضافه مى فرماید و مى گوید: «به وسیله آنان (امامان اهل بیت) قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشتِ آن را از میان برد» (بِهِمْ اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ(10) فَرائِصِهِ(11)).
«انحناء ظهر; خمیده شدن پشت» کنایه لطیفى از فشار مشکلاتى است که از سوى دشمنان دانا و دوستان نادان بر دین وارد مى شود و به وسیله این بزرگواران، این فشارها خنثى مى گردد و قامت دین راست مى شود.
«ارتعاد فرائص; لرزش آن قسمت از بدن که روى قلب را پوشانیده» کنایه لطیف دیگرى از اضطراب و وحشتى است که از سوى مکاتب الحادى و انحرافات دینى و اعتقادى بر مؤمنان وارد مى گردد که به وسیله ائمه هدى خنثى مى شود و آرامش خویش را باز مى یابد.
***
نکته ها:
1ـ آل پیامبر پناه امّت اسلامى
آنچه در جمله هاى حساب شده بالا آمده است هرگز مبالغه نیست; حقایقى است که تاریخ زندگى امامان معصوم مخصوصاً عصر امیرمؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرضا(علیهم السلام) گواه بر آن است که چگونه این بزرگواران در مقابل مکتبهاى التقاطى که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافى به حوزه مسلمین و نیز خرافات و اوهام و تفسیرهاى غلط و نادرست و تحریف غالیان و قاصران، مانند کوه ایستادند و اسلام خالص و ناب راحفظ کردند.
تاریخ مى گوید در برابر هیچ سؤالى از مسائل دین که از آنها مى شد، ناتوان نمى ماندند و به بهترین وجه پاسخ مى گفتند.
طوفانهاى عجیبى بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) رخ داد و اگر این لنگرهاى عظیم الهى نبودند شدّت طوفان، کشتى اسلام راستین را غرق مى نمود. در پاره اى از موارد با علوم و دانشهاى خود، با افشاگری ها و تبیین حقایق اسلام و در پاره اى از موارد با خون پاک خود ـ آن گونه که امام حسین سالار شهیدان و یارانش در کربلا انجام دادند ـ از حوزه اسلام دفاع کردند.
اگر انحرافات اعتقادى و عقاید عجیب و غریبى را که در کتب ملل و نحل ذکر کرده اند، با معارف و عقایدى که امامان اهل بیت عرضه داشته اند ـ و نمونه آن همین «نهج البلاغه» و «صحیفه سجادیّه» با آن محتواى بسیار بالاست ـ و آنچه از روایات ائمه اهل بیت در کتابهایى مانند توحید صدوق و کتب مشابه آن آمده است مقایسه کنیم، حقیقت آنچه را در جمله هاى بالا در توصیف آنان آمده است در مى یابیم.
اینها همان چیزى است که در جاى دیگر نهج البلاغه در لابه لاى سخنان على(علیه السلام) با کمیل بن زیاد آمده است که مى فرماید: «اَللّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قائِمِ للهِِ بِحُجَّة اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَیِّناتُهُ... یَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّناتِهِ حَتّى یُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ یَزْرَعُوها فى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ; آرى، هرگز روى زمین خالى نمى شود از کسى که به حجّت الهى قیام کند خواه ظاهر و آشکار باشد یا خائف و پنهان، تا دلایل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد... خداوند به واسطه آنها حجّتها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى نظیر خود بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند».(12)
این همان حقیقتى است که پیامبر در روایت متواتر معروف به آن اشاره فرموده و توصیه کرده است که دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارند تا هرگز گمراه نشوند و مفهوم آن این است که جدایى از هر یک از این دو، همراه با گمراهى است.(13)
2ـ آل پیامبر کیانند؟
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن مى شود که منظور از اهل بیت، امامان معصوم است; نه آن گونه که بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده ند که اشاره به افرادى همچون حمزه و عبّاس و جعفر باشد که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) با فداکاریهاى خود اسلام را حفظ کردند; درست است که اینها خدمات پر قیمتى داشتند ولى محتواى جمله هاى هشتگانه بالا چیزى فراتر از این مسأله است; و جز بر امامان معصوم تطبیق نمى کند.
***
هیچ کس با آنان برابرى نمى کند!
با توجّه به این که این خطبه بعد از جنگ صفّین ایراد شده است چنین به نظر مى رسد که ضمیرها در جمله هاى سه گانه آغاز این بخش، به اصحاب معاویه و همچنین خوارج برمى گردد; این احتمال نیز داده شده است که به منافقین باز گردد و یا به همه کسانى که با حضرتش به مبارزه و مخالفت برخاستند. به هر حال در یک تشبیه دقیق و گویا مى فرماید: «آنها بذر فجور را (در سرزمین دل خویش و در متن جامعه اسلامى) افشاندند و با آب غرور و نیرنگ آن را آبیارى کردند و سرنجام، بدبختى و هلاکت را که محصول این بذر شوم بود درو کردند» (زَرَعُوا الْفُجُورَ،(14) وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ،(15) وَ حَصَدوا الثُّبُورَ).(16)
این درست مراحل سه گانه اى است که امروز درباره زراعت گفته مى شود: «کاشت، داشت و برداشت» و روشن است که بذرهاى فجورى که با غرور و نیرنگ آبیارى شود محصولى جز این نخواهد داشت.
سپس بار دیگر به بیان اوصاف آل محمّد(صلى الله علیه وآله) با تعبیرات صریح تر و آشکارترى باز مى گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتى کوتاه و پر معنا ـ همان گونه که راه و رسم آن حضرت است ـ بازگو مى کند.
نخست مى فرماید: «هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلى الله علیه وآله) نمى توان مقایسه کرد» (لا یُقاسُ بِآلِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَد).
دلیل آن هم روشن است زیرا آنها به گفته صریح پیامبر در حدیث ثقلین که تقریباً همه علماى اسلام آن را در کتابهاى خود آورده اند قرین قرآن و کتاب الله شمرده شده اند و مى دانیم هیچ کس از امّت، غیر آنها، قرین قرآن نیست. افزون بر این، آیاتى همچون آیه تطهیر که شهادت به معصوم بودن آنها مى دهد و آیه مباهله که بعضى از آنان را نفس پیامبر مى شمرد و آیات و روایات دیگر شاهد این مدّعاست.
به علاوه علوم و دانشها و معارفى که از آنان نقل شده با علوم و دانشهاى دیگران قابل مقایسه نیست. آیا نظیر آنچه در همین نهج البلاغه آمده است و یا عشرى از اعشار آن از دیگران نقل شده است; آیا مجموعه اى همچون صحیفه سجّادیه و حتّى یک دعاى آن از دیگرى سراغ دارید; احکام وسیع و گسترده اى که از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) درباره جزئیات دین نقل شده و مناظراتى که از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) در ابواب مختلف عقاید دینى با پیروان مذاهب دیگر، در حالات آن امام نقل شده، شبیه و مانندى در این امت دارد؟
در جمله بعد سخنى مى فرماید که در حقیقت دلیل جمله قبل است. مى فرماید: «آنها که از خوان نعمت آل محمّد(صلى الله علیه وآله) بهره گرفتند هرگز با خود آنان برابر نخواهند بود!» (وَلا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ اَبَداً).
چه نعمتى از این بالاتر که اگر فداکاریهاى على(علیه السلام) نبود دیگران در زمره مسلمین وارد نمى شدند. تاریخ زندگى آن حضرت از داستان لیلة المبیت گرفته تا جریان جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و مانند آن، همه گویاى این واقعیّت است.
جایى که پیامبر درباره او در آن جمله معروف مى فرماید: «ضَرْبَةُ عَلىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ» و در تعبیر دیگرى «لَمُبارَزَةُ عَلىٍّ(علیه السلام) لِعَمْرِوبْنِ عَبْدِ وَدٍّ اَفْضَلُ مِنْ اَعْمالِ اُمَّتى اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ».(17)
ضربه اى که على(علیه السلام) در جنگ خندق بر پیکر عمروبن عبدود (در آن لحظه حسّاس و بسیار بحرانى) وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است.
ایثارگرى على(علیه السلام) در لیلة المبیت در آن شب که جان خود را سپر براى حفظ جان پیامبر نمود; فداکاریهاى او در جنگ خیبر آن جا که دیگران هر چه کوشیدند کارى از پیش نبردند; ایستادگى بى نظیر او در جنگ احد در حسّاس ترین لحظاتى که لشکر اسلام متلاشى شده و پیامبر تنها مانده بود و مواقع حسّاس دیگرى در تاریخ اسلام چه در عصر پیامبر و چه بعد از او که بازوهاى تواناى على(علیه السلام) و علم و دانش سرشار او براى حمایت اسلام به کار مى افتاد بر هیچ کس پوشیده نیست.
در عصر خلفاى نخستین و سپس دوران تاریک بنى امیّه و عصر ظلمانى بنى عبّاس، چراغهاى فروزانى که محیط اسلام را روشن مى ساخت و مسلمین را در برابر تهاجم فرهنگ بیگانه و احیاى سنن جاهلیّت حفظ مى کرد همان امامان اهل بیت بودند و اینها واقعیّت هایى است که بر هیچ محقّقى پوشیده نیست هر چند دشمنان اهل بیت سخت کوشیدند که مردم را در مورد این مسائل در بى خبرى نگهدارند.
جالب این که امام در جمله بالا مى فرماید: نعمت وجود اهل بیت به طور مستمر و ابدى جارى است و منحصر به عصر و زمانى نبوده و نخواهد بود; چرا که آنچه از ثمره شجره مبارکه اسلام ـ امروز مى چینیم ـ گذشته از زحمات فوق العاده پیامبر اسلام ـ محصول تلاشهاى عظیمى است که این باغبانان وحى براى آبیارى آن در هر عصر و زمانى به خرج داده اند.
سپس به دو نکته دیگر اشاره مى فرماید که از نکته قبل سرچشمه گرفته است و آن این که: «اهل بیت اساس و شالوده دین و ستون استوار بناى رفیع یقینند» (هُمْ اَساسُ الدّینِ، وَ عِمادُ الْیَقینِ).
آرى وحى در خانه آنان نازل شده و در آغوش وحى پرورش یافته اند و آنچه را از معارف دین دارند از پیامبر گرفته اند و از آن جا که اسلام راستین نزد آنهاست، سرچشمه یقین و ایمان مردمند.
در جمله هاى بعد چنین نتیجه گیرى مى کند که: «غلو کننده به سوى آنان باز مى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود» (اِلَیْهِمْ یَفیىءُ الْغالی، وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التّالی).
چگونه چنین نباشد در حالى که آنها صراط مستقیم دینند(18) و امّت وسط(19) مى باشند که معارف و عقاید و دستورهاى اسلام را خالى از هر گونه افراط و تفریط مى دانند و بازگو مى کنند. اگر به تاریخ عقاید فرقه هاى اسلامى که از اهل بیت دور مانده اند مراجعه کنیم و گرفتاران در دام جبر و تشبیه و الحاد در اسما و صفات الهى را ببینیم و این که چگونه بعضى، غلوّ در اسما و صفات الهى را به جایى رسانده اند که قائل به تعطیل شده اند و گفتند ما هرگز توان معرفت او را نداریم (نه معرفت اجمالى و نه معرفت تفصیلى) و در مقابل آنها گروهى آن چنان ذات اقدس الهى را پایین آوردند که او را در شکل جوان اَمْرَدى دانستند که موهاى به هم پیچیده زیبایى دارد.
در مسأله جبر و تفویض گروهى آن چنان تند رفتند که انسان را موجودى بى اختیار در چنگال قضا و قدر دانستند که ذرّه اى، اراده او کارساز نیست و هر چه تقدیر ازلى بوده باید انجام دهد، خواه راه کفر بپوید یا ایمان; و دسته اى آن چنان گرفتار تفریط گشتند که براى انسان استقلال کاملى در برابر ذات پاک خداوند قائل شده و با قبول تفویض، راه شرک و دوگانگى را پیش گرفتند.
ولى مکتب اهل بیت که مسأله نفى جبر و تفویض و اثبات «امر بین الامرین» را مطرح مى کرد، مسلمانها را از آن افراط و تفریط خطرناک و کفرآلود برحذر داشت و این جاست که صدق کلام امام روشن مى شود که غلوکنندگان باید به سوى آنها بازگردند و واپس ماندگان سرعت گیرند و به آنها برسند و این تشبیه لطیفى است که قافله اى را در نظر مجسّم مى کند که راهنمایان هوشیار و آگاهى دارد ولى گروهى بى حساب پیشى مى گیرند و در بیابان گم مى شوند و گروهى سستى کرده، عقب مى مانند و طعمه درندگان بیابان مى شوند.
سپس در یک نتیجه گیرى نهایى مى فرماید: «ویژگیهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست» (وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ).
مقدّم داشتن «لهم» در جمله بالا اشاره به این است که این ویژگیها منحصر به آنهاست.
چگونه از همه شایسته تر نباشند در حالى که آنها اساس دین و ستون یقینند و اسلام راستین و ناب محمّدى را خالى از هر گونه افراط و تفریط عرضه مى کنند و نعمتهاى وجودى آنها بر همگان جریان دارد.
درست به همین دلیل: «وصیّت پیامبر و وراثت خلافت او در آنهاست» (وَ فیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِراثَةُ).
اگر پیامبر درباره آنان وصیّت کرد و پیشوایى خلق را به آنان سپرد به خاطر همین واقعیّتها بود نه مسأله پیوند خویشاوندى و نسب.
پیداست که منظور از وصیّت و وراثت در این جا مقام خلافت و نبوّت است و حتّى کسانى که ارث را در این جا به معناى ارث علوم پیامبر(صلى الله علیه وآله) گرفته اند نتیجه اش شایستگى آنها براى احراز این مقام است; چرا که پیشواى خلق باید وارث علوم پیامبر باشد و جانشین او همان وصىّ اوست; زیرا معلوم است که ارث اموال، افتخارى نیست و وصیّت در مسائل شخصى و عادى، مطلب مهمّى محسوب نمى شود و آنها که تلاش کرده اند وصیّت و وراثت را به این گونه معانى تفسیر کنند در واقع گرفتار تعصّبها و تحت تأثیر پیشداوریها بوده اند; زیرا آنچه مى تواند همردیف (اَساسُ الدّینِ وَ عِمادُ الیَقینِ وَ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ) واقع شود همان مسأله خلافت و جانشینى رسول الله(صلى الله علیه وآله) است و غیر آن شایسته نیست که همردیف این امور گردد.
سرانجام در آخرین جمله، گویى مردم قدرنشناس زمان خود را مخاطب ساخته و مى فرماید: «هم اکنون که حق به اهلش باز گشته و به جایگاه اصلى منتقل شده چرا کوتاهى و سستى و پراکندگى دارید و قدر این نعمت عظیم را نمى شناسید؟» (اَلآنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلى اَهْلِهِ وَ نُقِلَ اِلَى مُنْتَقَلِهِ).(20)
از آنچه در بالا درباره وصیّت و وراثت گفته شد به خوبى روشن مى شود که منظور از حق در این جا همان حقّ خلافت و ولایت است که اهل بیت نسبت به آن از همه شایسته تر بودند و در واقع قبایى بود که تنها به قامت آنها راست مى آمد.
***
نکته ها:
1ـ عظمت اهل بیت در قرآن و روایات اسلامى
تعبیراتى که در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى درباره اهل بیت آمده، بسیار والا و شگفت انگیز است.
آیه تطهیر به روشنى مى گوید که اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از هر پلیدى و آلودگى پاک و منزّه و به تعبیرى دیگر معصومند «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً».(21)
آیه مباهله، على(علیه السلام) را به منزله نفس نفیس و جان پاک پیغمبر، و فاطمه زهرا و فرزندان آنها، حسن و حسین، را نزدیکترین افراد به آن حضرت و مقرّبترین اشخاص نزد خداوند مى شمرد که دعایشان در پیشگاه او مستجاب است.(22)
آیه تبلیغ، ابلاغ ولایت على(علیه السلام) را از بزرگ ترین مأموریّتهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى شمرد و قرین رسالت قرار مى دهد تا آن جا که مى گوید: «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ; اگر ابلاغ نکنى رسالت او را ابلاغ نکرده اى»!(23)
آیات فراوان دیگر که وارد شدن در شرح آنها در این مختصر مناسب نیست، به علاوه، در کتب فراوانى با ذکر منابع و مدارک دقیق آنها از کتب اهل سنت تشریح شده است.(24)
در روایات اسلامى مخصوصاً روایاتى که در صحّاح ستّه (کتب شش گانه اى که معروفترین منابع حدیث اهل سنّت است) وارد شده، آن قدر فضایل و مناقب درباره اهل بیت ذکر شده که بالاتر از آن تصوّر نمى شود و بعضى از دانشمندان آن را در چند جلد کتاب خلاصه کرده اند(25) و بعضى، مجموع این روایات را که در منابع مختلف اسلامى (از طریق اهل سنّت) آمده، در ده ها جلد گردآورى نموده اند.(26) ولى با نهایت تأسف، فشارهاى قدرتهاى حاکم بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنان زیاد بود که عظمت مقام اهل بیت در میان مردم ناشناخته ماند.
کسانى که اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از رسیدن به حقّ خود بعد از رحلت آن حضرت منع کردند اجازه ندادند فضایل آنها در میان مردم منتشر شود و از آن بیشتر در عصر خلفاى اموى و عبّاسى، کمتر به کسى اجازه مى دادند که زبان به شرح فضایل آنها بگشاید و از عظمت مقام آنها سخن بگوید بلکه گاه، ذکر یکى از فضایل آنها سر گوینده را بر باد مى داد و یا سبب زندانهاى طولانى مى شد. امّا خدا مى خواست این حقایق لابه لاى کتب اسلامى باقى بماند و همچون آفتاب بدرخشد و براى کسانى که مى خواهند در برابر واقعیّات، سر تعظیم فرود آوردند ذخیره شود.
در این جا انسان به یاد گفته ابن ابى الحدید مى افتد که مى گوید:
چه بگویم درباره مرد بزرگى که دشمنانش اعتراف به فضیلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضایل او را کتمان کنند و از طرفى مى دانیم بنى امیّه بر تمام جهان اسلام تسلّط یافتند و با تمام قدرت و با هر حیله اى سعى در خاموش کردن نور او و تشویق بر جعل اخبار در معایب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سبّ و دشنام دادند و ستایش کنندگان او را تهدید به مرگ کرده بلکه زندانى کرده و کشتند و حتّى اجازه ندادند یک حدیث در فضیلت او نقل شود و نامى از او برده شود، یا کسى را به نام او بنامند; ولى با این حال جز بر بلندى مقام او افزوده نشد... و هرچه بیشتر کتمان مى کردند عطر فضایل او بیشتر منتشر مى شد و همچون آفتاب بود که هرگز نور آن با کف دست پوشانده نمى شود و همانند روشنایى روز که اگر یک چشم از آن محجوب بماند چشمهاى فراوانى آن را مى بینند.(27)
همین معنا به صورت فشرده تر و گویاتر در بعضى از کتب، از امام شافعى نقل شده است که مى گوید: در شگفتم از مردى که دشمنانش فضایل او را از روى حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولى با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(28) شبیه همین مضمون از عامربن عبدالله بن زبیر نقل شده است.(29)
2ـ توجیهات نامناسب
قابل توجّه این که ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه خود هنگامى که به جمله «اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الحَقُّ اِلى اَهْلِهِ...» مى رسد، مى گوید:
«مفهوم این سخن این است که حقّ قبل از این زمان، در غیر اهلش بوده ولى ما این سخن را تأویل و توجیه مى کنیم بر خلاف آنچه امامیّه مى گویند و مى گوییم: بى شک آن حضرت از همه اولى و شایسته تر براى امر خلافت بود نه به عنوان این که نصّى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شده باشد بلکه به عنوان افضلیّت، چرا که او برترین انسان بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و شایسته ترین فرد از میان تمام مسلمانان نسبت به خلافت بود ولى او حق خود را به خاطر مصلحتى ترک کرده بود زیرا او و سایر مسلمین پیش بینى مى کردند که تنش و اضطرابى در اسلام و نشر آن پیدا خواهد شد چرا که عرب نسبت به او حسد مى ورزید و کینه او را در دل داشت و جایز است کسى که شایسته تر براى امرى است و آن را ترک نموده و بعد به آن بازگشته بگوید: «قَدْ رَجَعَ الأَمْرُ اِلى اَهْلِهِ ...; کار به اهلش بازگشت».(30)
به یقین پیشداوریها مانع از این شده است که مفهوم چنین کلام روشنى پذیرفته شود زیرا اگر على(علیه السلام) مى خواست بفرماید: پیش از این، حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اکنون به دست اهلش رسیده و به محل شایسته خود بازگشته است چه عبارتى از این روشن تر، ممکن بود بگوید.
این از یکسو، از سوى دیگر مى دانیم این جمله که عرب نسبت به او حسد مى ورزید و عداوت داشت سخنى بى اساس است. آرى تنها گروه کوچکى که از بازماندگان سران شرک و کفر بودند چنین حالتى را داشتند و به تعبیرى دیگر جمعى از سران قریش و سران یهود و منافقین که ضربات او را در جنگهاى بدر و خیبر و حنین چشیده بودند، عداوت او را در دل داشتند ولى توده هاى مردم به او عشق مى ورزیدند. لذا در حدیث معروفى که در منابع معتبر اسلامى آمده است مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام) کرد و دست بر شانه او زد و فرمود: «لا یُبْغِضُکَ اِلاّ مُنافِق; تنها منافقان با تو دشمنى دارند»(31) و در صحیح ترمذى که از معروفترین منابع اهل سنت است از ابوسعید خدرى نقل شده است که گفت: «اِنّا کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ اَبى طالِب; ما منافقان را از طریق دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختیم».(32) آیا ابن ابى الحدید راضى مى شود که اکثریّت مسلمین آن روز را از منافقان بشمارد؟ و باز به همین دلیل مى بینیم استقبالى که از خلافت على(علیه السلام) و بیعت با او شد از هیچ یک از خلفا نشد در حالى که معاصران او و بیعت کنندگان با وى غالباً همان صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)یا فرزندان آنها بودند و این در واقع عذر ناموجّهى است که براى عدم تسلیم در برابر واقعیّت ذکر شده است.
امّا در مورد این که مى گوید نصّى بر خلافت و ولایت او نرسیده است، این سخنى است دور از واقعیّت که در جاى خود آن را اثبات نموده ایم.
 
التماس دعا

 

 

  • شنبه ۲۵ مرداد ۹۹
چارسو

خلاصه :

✅ امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه توصیفى از آل پیامبر و امامان اهل بیت مى کند و در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا، موقعیّت آنان را بعد از پیامبر روشن مى سازد.

🔷️ آنچه در جمله هاى این خطبه آمده است هرگز مبالغه نیست; حقایقى است که تاریخ زندگى امامان معصوم مخصوصاً عصر امیرمؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرضا(علیهم السلام) گواه بر آن است که چگونه این بزرگواران در مقابل مکتبهاى التقاطى که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافى به حوزه مسلمین و نیز خرافات و اوهام و تفسیرهاى غلط و نادرست و تحریف غالیان و قاصران، مانند کوه ایستادند و اسلام خالص و ناب راحفظ کردند.

❇ مى گوید در برابر هیچ سؤالى از مسائل دین که از آنها مى شد، ناتوان نمى ماندند و به بهترین وجه پاسخ مى گفتند.
به خوبى روشن مى شود که منظور از اهل بیت، امامان معصوم است; نه آن گونه که بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده ند که اشاره به افرادى همچون حمزه و عبّاس و جعفر باشد که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) با فداکاریهاى خود اسلام را حفظ کردند; درست است که اینها خدمات پر قیمتى داشتند ولى محتواى جمله هاى هشتگانه بالا چیزى فراتر از این مسأله است; و جز بر امامان معصوم تطبیق نمى کند.


⏺ سپس بار دیگر به بیان اوصاف آل محمّد(صلى الله علیه وآله) با تعبیرات صریح تر و آشکارترى باز مى گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتى کوتاه و پر معنا ـ همان گونه که راه و رسم آن حضرت است ـ بازگو مى کند.

🔶️ نخست مى فرماید: «هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلى الله علیه وآله) نمى توان مقایسه کرد» (لا یُقاسُ بِآلِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَد).

❎ دلیل آن هم روشن است زیرا آنها به گفته صریح پیامبر در حدیث ثقلین که تقریباً همه علماى اسلام آن را در کتابهاى خود آورده اند قرین قرآن و کتاب الله شمرده شده اند و مى دانیم هیچ کس از امّت، غیر آنها، قرین قرآن نیست
چه نعمتى از این بالاتر که اگر فداکاریهاى على(علیه السلام) نبود دیگران در زمره مسلمین وارد نمى شدند. تاریخ زندگى آن حضرت از داستان لیلة المبیت گرفته تا جریان جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و مانند آن، همه گویاى این واقعیّت است.

❎ سپس در یک نتیجه گیرى نهایى مى فرماید: «ویژگیهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست» (وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ).

☑ مقدّم داشتن «لهم» در جمله بالا اشاره به این است که این ویژگیها منحصر به آنهاست.

◀️ در حدیث معروفى که در منابع معتبر اسلامى آمده است مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام) کرد و دست بر شانه او زد و فرمود: تنها منافقان با تو دشمنى دارند»و در صحیح ترمذى که از معروفترین منابع اهل سنت است از ابوسعید خدرى نقل شده است که گفت: ما منافقان را از طریق دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختیم».

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan