ترجمه و شرح نامه 10 نهج البلاغه؛ بخش دوم: شجاعت امام علی علیه السلام + خلاصه

 

 

تو مرا به جنگ دعوت کردى (اگر راست مى گویى) مردم را کنار بگذار و خودت تنها به میدان بیا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانى چه کسى گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسى پرده بر دیده او افتاده است؟! من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دایى تو در روز بدر، و بر مغز آنها کوبیدم و همان شمشیر اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبه رو مى شوم من نه بدعتى در دین گذاشته ام نه پیامبر جدیدى انتخاب کرده ام من بر همان طریقى هستم که شما پس از آنکه با اکراه آن را پذیرفتید با میل خود ترکش کردید!
 

 

همواره بر طریق هدایت گام بر مى دارم:
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه به پاسخ بخش دیگرى از نامه معاویه مى پردازد; معاویه با کلمات زننده و جسورانه و بى ادبانه امام(علیه السلام) را تهدید به جنگ مى کند و حضرت را به عنوان کسى که بر چشمش پرده افکنده شده و قلبش زنگار گرفته نام مى برد. راستى عجیب است کسى که از بازماندگان عصر جاهلیّت و فرزند سرسخت ترین دشمنان اسلام است به کسى که تمام وجودش از کودکى تا پایان عمر در خدمت اسلام بوده و شجاع ترین مرد عرب شمرده مى شود این گونه جسورانه سخن بگوید.
به هر حال مى فرماید: «تو مرا به جنگ دعوت کردى (اگر راست مى گویى) مردم را کنار بگذار و خودت تنها به میدان بیا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانى چه کسى گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسى پرده بر دیده او افتاده است»; (وَقَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ، وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَى قَلْبِهِ، وَالْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ).
امام(علیه السلام) بى آنکه معاویه را صریحاً به تعبیراتى که خودش داشته خطاب نماید، پاسخ دندان شکنى به معاویه مى دهد که اگر در تهدید به جنگ صادق است، به جاى اینکه خون هاى مسلمانان از دو طرف ریخته شود تک و تنها به میدان بیاید و در برابر امام(علیه السلام) قرار گیرد و به یقین معاویه پاسخى براى این پیشنهاد نداشت، زیرا هرگز خود را مرد چنین میدانى نمى دانست.
مرحوم مغنیه از کتاب الامامة والسیاسة نکته جالبى در اینجا نقل کرده که هنگامى که این پیام به معاویه رسید عمرو بن عاص به معاویه گفت: آیا تو مى ترسى به میدان على بروى؟ والله من مى روم، هرچند هزار بار کشته شوم; لذا در ایام صفین عمرو بن عاص در برابر على(علیه السلام) به میدان آمد و امام(علیه السلام) نیزه اى بر او زد و او به زمین افتاد در اینجا عمرو براى نجات خود چاره اى جز این ندید که لباس خود را بالا بزند و عورتش را آشکار سازد، زیرا مى دانست امام(علیه السلام) حیا مى کند و باز مى گردد و از کشته شدن نجات مى یابد. به همین دلیل بعد از آن معاویه به عمرو بن عاص مى گفت: دو چیز تو را از مرگ نجات داد: اوّل عورتت و دوم حیاى على بن ابى طالب.
سپس امام(علیه السلام) در تأیید این سخن مى فرماید: «من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دایى تو در روز بدر، من بر مغز آنها کوبیدم و همان شمشیر اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبه رو مى شوم»; (فَأَنَا أَبُوحَسَن قَاتِلُ جَدِّکَ وَأَخِیکَ وَخَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْر، وَذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی، وَبِذَلِکَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّی).
مى دانیم که «عتبة بن ربیعة» پدر هند که مادر معاویه بود روز جنگ بدر در برابر «عبیدة بن حارث» (پسر عموى على(علیه السلام)) قرار گرفت، امام(علیه السلام) به کمک عبیده شتافت و او را به قتل رساند، برادر معاویه به نام «شیبة بن ابوسفیان» در برابر حمزه قرار گرفت و امام(علیه السلام) به کمک حمزه او را به خاک افکند و دایى معاویه که «ولید بن عتبه» نام داشت به تنهایى در برابر امام(علیه السلام) قرار گرفت و امام(علیه السلام) او را بر خاک افکند.
با توجّه به اینکه «شدخ» به معناى شکستن چیز تو خالى است، این تعبیر امام(علیه السلام) بیانگر این حقیقت است که جد و برادر و دایى معاویه که در روز جنگ بدر کشته شدند جمجمه هایى توخالى داشتند که خالى از مغز متفکّر بود.
در حالى که معاویه در نامه اش الفاظ تند و داغ ولى تو خالى به کار مى برد، على(علیه السلام) تعبیراتى ملایم تر و آمیخته با قوت و قدرت واقعى ذکر مى کند. معاویه دعوت به جنگ گروه ها مى کند، على(علیه السلام) او را به جنگ تن به تن; یعنى معاویه را فرا مى خواند.
معاویه بى آنکه ادعاى خود را با مدرکى تاریخى تأیید کند، سخن مى گوید و على(علیه السلام) دست او را گرفته به سوابق تاریخى روشن و آشکار از جنگ بدر مى برد و به او گوشزد مى کند که من همان على بن ابى طالبم و شمشیرم همان شمشیر و قلب نیرومندم همان قلب است و شجاعتم همان شجاعت.
آن گاه به نکته دیگرى اشاره مى کند و آن ثبات و بقا در مسیر معنوى اسلام است; مى فرماید: «من نه بدعتى در دین گذاشته ام نه پیامبر جدیدى انتخاب کرده ام من بر همان طریقى هستم که شما پس از آنکه با اکراه آن را پذیرفتید با میل خود ترکش کردید»; (مَا اسْتَبْدَلْتُ دِیناً، وَلاَ اسْتَحْدَثْتُ نَبِیّاً. وَإِنِّی لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ، وَدَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ).
اشاره به اینکه ابوسفیان و دار و دسته اش روز فتح مکّه با اکراه اسلام را ظاهراً پذیرفتند و قراین تاریخى نشان مى دهد که اعتقاد راستین به اسلام نداشت و لذا بعد از آنکه بنى امیّه حکومت را در زمان خلیفه سوم به دست گرفتند، بسیارى از اصول اسلام و سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را زیر پا گذاردند و بیت المال مسلمین را غارت کردند و نیازمندان را که مالک اصلى آن بودند محروم ساختند.
از آنچه در بالا گفته شد معلوم گردید که منظور امام(علیه السلام) از اینکه مى فرماید: «شما اسلام را با میل خود ترک کردید»، مربوط به بعد از پذیرش اسلام است; یعنى نخست با اکراه آن را پذیرفتید سپس پس از آنکه قدرت پیدا کردید سنت هاى پیغمبر را یکى پس از دیگرى شکستید. شاهد این سخن آنکه امام(علیه السلام) مى گوید: «من هرگز دینم را تغییر ندادم و سنّت را نشکستم»، بنابراین آنچه جمعى از شارحین نهج البلاغه گفته اند که جمله «تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ» راجع به عدم پذیرش اسلام قبل از فتح مکّه است با توجّه به سخنى که امام(علیه السلام) درباره خود مى گوید تفسیر صحیحى به نظر نمى رسد. به خصوص که واژه ترک در جایى گفته مى شود که انسان قبلاً چیزى را پذیرفته باشد یا به مکانى رفته باشد و یا آن را رها سازد.
*****
نکته ها:
1. مقایسه شجاعت امام(علیه السلام) با دشمنانش:
از نکات جالبى که درباره میزان شجاعت معاویه و عمرو عاص در تواریخ آمده این است که واقدى مورخ معروف ـ طبق آنچه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده، مى نویسد: ـ بعد از آنکه على(علیه السلام) شهید شد و معاویه بر عریکه قدرت نشست، روزى به عمرو عاص گفت: اى اباعبدالله (کنیه عمرو عاص اباعبدالله بود) هر زمان که تو را مى بینم خنده ام مى گیرد. عمرو گفت: براى چه؟ گفت: من به یاد روزى مى افتم که على در صفین به تو حمله کرد و تو از وحشت براى اینکه از مرگ حتمى نجات یابى عورت خود را آشکار ساختى (و على حیا کرد و تو نجات یافتى) عمرو گفت: من هم از دیدن تو بیشتر خنده ام مى گیرد، زیرا به یاد آن روز مى افتم که على فریاد زد و تو را به میدان دعوت کرد ناگهان نفس در سینه ات پیچید و زبان در دهانت قفل شد و آب دهانت در گلویت گیر کرد و لرزه بر اندامت افتاد و چیز دیگرى از تو سر زد که نمى خواهم بگویم. معاویه گفت چگونه ممکن است چنین چیزى شده باشد در حالى که دو قبیله عک و اشعریون از من حمایت مى کردند؟ عمرو گفت: تو خود مى دانى که آنچه را گفتم واقع شد در حالى که آن دو قبیله هم اطراف تو را گرفته بودند حال فکر کن اگر به میدان مى آمدى چه بر سرت مى آمد. معاویه که پاسخى براى این سخن نداشت گفت: اى اباعبدالله شوخى را رها کن و سخنان جدى بگو، ترس و فرار از على بر هیچ کس عیب نیست; (إنَّ الجُبنَ وَ الفِرارَ مِنْ عَلِىٍّ لا عارَ عَلى أَحَد فِیهِما).   
2. آیا معاویه در جنگ بدر حضور داشت؟
ابن ابى الحدید مى گوید: از استادم نقیب پرسیدم آیا معاویه در جنگ بدر همراه مشرکان حاضر بود؟ گفت: آرى سه نفر از اولاد ابوسفیان حنظله، عمرو و معاویه در این جنگ حضور داشتند. یکى از آنها (حنظله) کشته شد و دیگرى (عمرو) اسیر گشت و معاویه فرار کرد و پیاده به سوى مکّه به راه افتاد هنگامى که به مکّه رسید هر دو پاى او ورم کرده بود و دو ماه معالجه کرد تا بهبودى یافت.
سپس استاد او مى افزاید: هیچ یک از مورخان در این مسأله تردید ندارند که حنظله به دست على(علیه السلام) کشته شد و برادرش عمرو اسیر گشت. علاوه بر این غیر از معاویه کسى در جنگ بدر فرار کرد، که از همه اینها شجاع تر بود و آن عمرو بن عبدُوّد، یکّه تاز میدان بود. او در جنگ بدر حضور داشت و با پاى پیاده فرار کرد و هنگامى که به مکّه رسید بیمار بود و بعد از بهبودى در جنگ خندق شرکت کرد و به دست على(علیه السلام) کشته شد و آنچه از دست امام(علیه السلام) روز بدر رفته بود روز خندق جبران شد.
سپس مى افزاید: مردى از اعمش سؤال کرد: آیا معاویه از بدریون بود؟ گفت: آرى معاویه در جنگ بدر حضور داشت; ولى در لشکر دشمن.
امام(علیه السلام) نیز در یکى از نامه هاى خود به داستان فرار معاویه اشاره مى فرماید و مى گوید: من چیزى را به خاطر تو مى آورم که حتماً فراموش نکرده اى، در آن روز که برادرت حنظله کشته شد و برادر دیگرت را اسیر کردم و به سراغ تو آمدم فرار کردى و اگر نه این بود که من فرارکنندگان را تعقیب نمى کنم، تو سومین آنها بودى. 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

  • يكشنبه ۵ مرداد ۹۹
چارسو

✅ امام(علیه السلام) در این بخش از نامه به پاسخ بخش دیگرى از نامه معاویه مى پردازد; معاویه با کلمات زننده و جسورانه و بى ادبانه امام(علیه السلام) را تهدید به جنگ مى کند و حضرت را به عنوان کسى که بر چشمش پرده افکنده شده و قلبش زنگار گرفته نام مى برد. راستى عجیب است کسى که از بازماندگان عصر جاهلیّت و فرزند سرسخت ترین دشمنان اسلام است به کسى که تمام وجودش از کودکى تا پایان عمر در خدمت اسلام بوده و شجاع ترین مرد عرب شمرده مى شود این گونه جسورانه سخن بگوید.

⏺ امام(علیه السلام) بى آنکه معاویه را صریحاً به تعبیراتى که خودش داشته خطاب نماید، پاسخ دندان شکنى به معاویه مى دهد که اگر در تهدید به جنگ صادق است، به جاى اینکه خون هاى مسلمانان از دو طرف ریخته شود تک و تنها به میدان بیاید و در برابر امام(علیه السلام) قرار گیرد و به یقین معاویه پاسخى براى این پیشنهاد نداشت، زیرا هرگز خود را مرد چنین میدانى نمى دانست.
🔷️ مرحوم مغنیه از کتاب الامامة والسیاسة نکته جالبى در اینجا نقل کرده که هنگامى که این پیام به معاویه رسید عمرو بن عاص به معاویه گفت: آیا تو مى ترسى به میدان على بروى؟ والله من مى روم، هرچند هزار بار کشته شوم; لذا در ایام صفین عمرو بن عاص در برابر على(علیه السلام) به میدان آمد و امام(علیه السلام) نیزه اى بر او زد و او به زمین افتاد در اینجا عمرو براى نجات خود چاره اى جز این ندید که لباس خود را بالا بزند و عورتش را آشکار سازد، زیرا مى دانست امام(علیه السلام) حیا مى کند و باز مى گردد و از کشته شدن نجات مى یابد. به همین دلیل بعد از آن معاویه به عمرو بن عاص مى گفت: دو چیز تو را از مرگ نجات داد: اوّل عورتت و دوم حیاى على بن ابى طالب.
🔸️حضرت سپس به نکته دیگرى اشاره مى کند و آن ثبات و بقا در مسیر معنوى اسلام است; مى فرماید: «من نه بدعتى در دین گذاشته ام نه پیامبر جدیدى انتخاب کرده ام من بر همان طریقى هستم که شما پس از آنکه با اکراه آن را پذیرفتید با میل خود ترکش کردید»
⏺اشاره به اینکه ابوسفیان و دار و دسته اش روز فتح مکّه با اکراه اسلام را ظاهراً پذیرفتند و قراین تاریخى نشان مى دهد که اعتقاد راستین به اسلام نداشت و لذا بعد از آنکه بنى امیّه حکومت را در زمان خلیفه سوم به دست گرفتند، بسیارى از اصول اسلام و سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را زیر پا گذاردند و بیت المال مسلمین را غارت کردند و نیازمندان را که مالک اصلى آن بودند محروم ساختند.
❎ از آنچه در بالا گفته شد معلوم گردید که منظور امام(علیه السلام) از اینکه مى فرماید: «شما اسلام را با میل خود ترک کردید»، مربوط به بعد از پذیرش اسلام است; یعنى نخست با اکراه آن را پذیرفتید سپس پس از آنکه قدرت پیدا کردید سنت هاى پیغمبر را یکى پس از دیگرى شکستید. شاهد این سخن آنکه امام(علیه السلام) مى گوید: «من هرگز دینم را تغییر ندادم و سنّت را نشکستم»، بنابراین آنچه جمعى از شارحین نهج البلاغه گفته اند که جمله «تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ» راجع به عدم پذیرش اسلام قبل از فتح مکّه است با توجّه به سخنى که امام(علیه السلام) درباره خود مى گوید تفسیر صحیحى به نظر نمى رسد. به خصوص که واژه ترک در جایى گفته مى شود که انسان قبلاً چیزى را پذیرفته باشد یا به مکانى رفته باشد و یا آن را رها سازد.

🔸️مقایسه شجاعت امام(علیه السلام) با دشمنانش:
از نکات جالبى که درباره میزان شجاعت معاویه و عمرو عاص در تواریخ آمده این است که واقدى مورخ معروف ـ طبق آنچه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده، مى نویسد: ـ بعد از آنکه على(علیه السلام) شهید شد و معاویه بر عریکه قدرت نشست، روزى به عمرو عاص گفت: اى اباعبدالله (کنیه عمرو عاص اباعبدالله بود) هر زمان که تو را مى بینم خنده ام مى گیرد. عمرو گفت: براى چه؟ گفت: من به یاد روزى مى افتم که على در صفین به تو حمله کرد و تو از وحشت براى اینکه از مرگ حتمى نجات یابى عورت خود را آشکار ساختى (و على حیا کرد و تو نجات یافتى) عمرو گفت: من هم از دیدن تو بیشتر خنده ام مى گیرد، زیرا به یاد آن روز مى افتم که على فریاد زد و تو را به میدان دعوت کرد ناگهان نفس در سینه ات پیچید و زبان در دهانت قفل شد و آب دهانت در گلویت گیر کرد و لرزه بر اندامت افتاد و چیز دیگرى از تو سر زد که نمى خواهم بگویم. معاویه گفت چگونه ممکن است چنین چیزى شده باشد در حالى که دو قبیله عک و اشعریون از من حمایت مى کردند؟ عمرو گفت: تو خود مى دانى که آنچه را گفتم واقع شد در حالى که آن دو قبیله هم اطراف تو را گرفته بودند حال فکر کن اگر به میدان مى آمدى چه بر سرت مى آمد. معاویه که پاسخى براى این سخن نداشت گفت: اى اباعبدالله شوخى را رها کن و سخنان جدى بگو، ترس و فرار از على بر هیچ کس عیب نیست.

علم با ارزش

باسلام. درود خدا و همه فرشتگان و انسان ها صلاح به این مرد بزرگ تاریخ ساز... به این انسان پر احساس و انسان دوست.کسی که با دشمنانش قاطع و محکم بود! اما کمی انطرف تر با ضعفا بسیار مهربان و خاضع و هم بازی کودکان .. 

تاریخ جایی خالی این انسان بزرگ و این عالم وارسته را پر نکرد..امان از دل سوخته حضرت علی (ع).. که خواندن زندگشی و طرز برخورد که با این امام بزرگ شده.همیشه باعث ناراحتی عمیق هر انسان درستکار میشود...

درد که حضرت علی(ع) داشت همان دردی بود که همه پیامبران و امامان داشتن و ان چیزی جزء اطاعات مردم از خدا و پیروی از خدا و دستورات او نبود .. که متاسفانه همیشه هم عده ای زیادی با ان به مخالفت می پردازند و علاقه دارن هرکاری بکن! جزء اطلاعات از خدا و گوش دادن به راه درست و صحیح.

 

سلام
درست میفرمائید 🌺
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan