ترجمه و شرح نامه 9 نهج البلاغه؛ بخش دوم: پیشگامی خاندان پیامبر در جهاد + خلاصه

 

 

 

هرگاه آتش جمع شعله ور مى شد و دشمنان حمله مى کردند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار مى داد و بدین وسیله اصحابش را از آتش شمشیرها و نیزه ها مصون مى داشت، عبیدة بن حارث روز بدر شهید شد، و حمزه در روز احد، و جعفر در موته. کسى را هم سراغ دارم که اگر بخواهم مى توانم نامش را ببرم که دوست داشت همانند آنان شهادت نصیبش شود; ولى اجل آن گروه (عبیدة بن حارث و حمزه و جعفر) به سر رسیده بود و مرگ او به تأخیر افتاد.
شگفتا از این روزگار که مرا هم سنگ کسانى قرار مى دهد که هرگز چون من براى اسلام تلاش نکرده اند و سابقه درخشانى چون من ندارند، همان سوابقى که هیچ کس به مثل آن دسترسى پیدا نکرده است مگر اینکه کسى ادعاى فضیلتى براى آنها کند که من از آن آگاه نیستم و گمان نمى کنم خدا هم از آن آگاه باشد (زیرا اصلا چنین چیزى وجود ندارد تا خدا از آن آگاه باشد) و خدا را در هر حال شکر مى گویم.

 

 

 

 

آنها که اسلام را یارى دادند:
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه آنچه را در بخش قبل به اجمال بیان فرموده بود، به تفصیل بیان مى فرماید و نشان مى دهد چه اشخاصى از بنى هاشم در راه اسلام فداکارى کردند و شربت شهادت نوشیدند، در حالى که کسانى را که معاویه به عنوان پیشگامان و فداییان اسلام نام مى برد، هیچ کدام به این مقام نرسیدند; مى فرماید: «هرگاه آتش جنگ شعله ور مى شد و دشمنان حمله مى کردند، رسول خدا اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار مى داد و بدین وسیله اصحابش را از آتش شمشیرها و نیزه ها مصون مى داشت»; (وَکَانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ(1) وَ أَحْجَمَ(2) النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ الاَْسِنَّةِ(3)).
تعبیر به «احْمَرَّ الْبَأْسُ; جنگ سرخ مى شد» اشاره به شعله ور شدن آتش جنگ است به سبب اینکه جنگ را به آتشى تشبیه مى کنند که به هنگام شدت افروختگى کاملاً سرخ مى شود و گاه گفته شده که سرخ شدن در اینجا کنایه از خونریزى است که به هنگام شدت جنگ آشکار مى گردد.
جمله هاى مذکور نشان مى دهد که بر خلاف روش فرماندهان در دنیاى امروز که فرزندان و نزدیکان خود را به عقب جبهه مى برند و بیگانگان را در صفوف مقدم وا مى دارند، پیغمبراکرم عزیزترین بستگان خود را در صف مقدم قرار مى داد تا ثابت کند چه اندازه به هدف خود معتقد است و در راه آن فداکارى مى کند.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن نام سه نفر از بستگان نزدیک خود را که در سه جنگ مهم از جنگ هاى اسلامى شربت شهادت نوشیدند ذکر مى کند; نخستین آنها «عبیدة بن حارث» (پسر عموى پیغمبر که در روز بدر شهید شد) و دوم حمزه عموى پیغمبر که روز احد به شهادت رسید و سومین نفر جعفر بن ابى طالب پسر عموى دیگرش که در روز جنگ موته به افتخار شهادت نایل شد مى فرماید: «عبیدة بن حارث روز بدر شهید شد و حمزه در روز احد و جعفر در موته شهید شد»; (فَقُتِلَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْر وَقُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُد وَقُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ).
«بدر» نام چاهى است که در میان مکّه و مدینه قرار داشت و به مدینه نزدیک تر بود و به اسم حفر کننده آن چاه نامگذارى شده بود. داستان شهادت عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب که به دست عتبة بن ربیعة از مشرکان واقع شد چنین است:
هنگامى که مسلمانان در جنگ بدر با مشرکان روبه رو شدند مطابق رسم جنگ تن به تن، سه نفر از شجاعان لشکر مشرکان به نامهاى عتبه و برادرش شیبة و پسرش ولید به میدان آمدند و مبارز طلبیدند. چند نفر از انصار به سوى آنها حرکت کردند تا هر یک در مقابل یکى از آنان قرار گیرد; ولى مشرکان گفتند ما هماوردهاى خود را از مهاجران مى خواهیم. پیغمبر اکرم به حمزه، عبیدة و امیر مؤمنان(علیه السلام) روى کرد و فرمود: آماده شوید و به سوى این سه نفر بروید. عبیده با عتبة روبه رو شد و حمزه با شیبة و على(علیه السلام) با ولید. على(علیه السلام) با چند ضربت ولید را از پاى در آورد و به قتل رساند و حمزه شیبه را به خاک افکند. عبیده که سن بیشترى داشت در برابر عتبه قرار گرفت و ضرباتى میان آنها رد و بدل شد و سرانجام عبیده به روى خاک افتاد و نیمه جان بود. او را نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بردند هنگامى که به حضور پیغمبر(صلى الله علیه وآله) رسید عرض کرد: آیا من شهید نیستم؟ حضرت فرمود: آرى تو شهید راه خدا هستى.
اما حمزة بن عبدالمطلب در جنگ احد که بعد از واقعه بدر در سال سوم هجرت واقع شد به وسیله وحشى که اسم با مسمّایى داشت! به شهادت رسید.
سبب این جنگ را چنین نوشته اند که مشرکان بعد از شکست در جنگ بدر به مکّه برگشتند و با یکدیگر (به رهبرى ابوسفیان) هم قسم شدند که بخشى از شتران خود را بفروشند و وسائل حمله مجددى را به مسلمانان فراهم کنند در نتیجه سه هزار نفر از داخل و خارج مکّه با دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد زره گردآورى کرده آماده حرکت به سوى مدینه شدند.
داستان این جنگ بسیار مفصل است. همین مقدار مى دانیم که بر اثر اشتباه بعضى از مسلمانان و سرپیچى از فرمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، سرانجام این جنگ به شکست مسلمانان پایان گرفت، دندان و صورت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بر اثر سنگى که «عتبة بن ابى وقاص» به سوى آن حضرت پرتاب کرد مجروح شد و حمزه مرد «شجاع لشکر اسلام» عموى باوفاى پیغمبر اکرم شربت شهادت نوشید; «هند» همسر ابوسفیان و مادر معاویه که با گروهى از زنان، لشکر دشمن را همراهى مى کردند در پایان جنگ به مثله کردن شهداى مسلمان پرداختند، هند گوش و بینى را مى برید و براى خود گردن بند مى ساخت. جگر حضرت حمزه را از پهلویش بیرون آورد و به دندان گرفت و قصد خوردن آن را داشت; ولى نتوانست و بیرون افکند و به همین دلیل مسلمانان او را هند جگرخوار و معاویه را پسر هند جگرخوار نامیدند.
اما جعفر بن ابى طالب در غزوه موته به قتل رسید. این جنگ که در سرزمین موته نزدیک شام (مرز شمالى جزیرة العرب) در سال هشتم هجرت واقع شد، از اینجا نشأت گرفت که پیغمبر اکرم، رسولى از سوى خود به نام حارث بن عمیرة را به سوى حاکم بُصرى فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد. هنگامى که او به سرزمین موته رسید به دستور حاکم بصرى به قتل رسید و این برخلاف سنتى بود که درباره رسولان اقوام به یکدیگر انجام شد، سنتى که تا امروز نیز برقرار است. این مصیبت بر مسلمانان گران آمد و لشکرى به فرمان پیغمبر در حدود سه هزار نفر به فرماندهى زید بن حارثه مأمور مقابله با شامیان شدند. پیغمبر اکرم دستور داده بود که اگر زید شهید شود، جعفر پرچم را به دست گیرد و اگر جعفر شهید شود، عبدالله بن رواحه بعد از او فرمانده لشکر شود و اگر او هم شهید شود مسلمانان یک نفر را از میان خود به فرماندهى قبول کنند.
لشکر حرکت کرد، نخست به محل کشته شدن فرستاده پیغمبر رسیدند و آنها را به سوى اسلام دعوت کردند; ولى هنگامى که دشمنان آگاه شدند لشکر عظیمى در حدود یکصد هزار نفر فراهم کردند; اما مسلمانان از انبوه لشکر دشمن که تعداد آنها قابل مقایسه با تعداد لشکر اسلام نبود نهراسیدند و به پیکار برخاستند و همان گونه که پیغمبر اکرم پیش بینى کرده بود، زید بن حارثه، جعفر بن ابى طالب و عبدالله بن رواحه یکى بعد از دیگرى به شهادت رسیدند. دشمن دست هاى جعفر را قطع کرد و به همین جهت پیغمبر اکرم بعداً درباره او فرمود: او با دو بال در فضاى بهشت پرواز خواهد کرد. سرانجام مسلمانان تدبیرى اندیشیدند و چنین وانمود کردند که این سه هزار نفر مقدمه لشکر اسلام است و انبوه لشکر به زودى فرا مى رسد و همین سبب شد که لشکر دشمن عقب نشینى کند و مسلمانان با تلفات معدودى به مدینه بازگشتند بى آنکه شکستى را تحمّل کرده باشند و در واقع این جنگ بدون پیروزى دشمن تمام شد.
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى صدق کلمات امام(علیه السلام) در نامه مورد بحث روشن مى شود که چگونه پیغمبر اکرم همه جا خاندان بنى هاشم را در پیشاپیش صفوف رزمندگان قرار مى داد و دیگران ـ بر خلاف گفته معاویه ـ در صفوف بعد قرار داشتند.
امام(علیه السلام) در ادامه این نامه به صورت کنایه اى که از تصریح رساتر است اشاره به نفس مبارک خود مى کند که او هم مشتاق شهادت در راه اسلام بود; ولى خدا نخواست و اجلش فرا نرسیده بود مى فرماید: «کسى هم بود که اگر بخواهم مى توانم نامش را ببرم که دوست داشت همانند آنان شهادت نصیبش شود; ولى اجل آن گروه (عبیدة بن حارث و حمزه و جعفر) به سر رسیده بود و مرگ او به تأخیر افتاد»; (وَأَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِی أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ وَلَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ).
این جمله بر همان چیزى تأکید مى کند که بارها از امیر مؤمنان على(علیه السلام) شنیده شده بود که مى گفت من به شهادت علاقه مندترم از کودک شیرخوار نسبت به پستان مادرش(4); و یا اینکه در پایان جنگ احد امام(علیه السلام) خدمت پیغمبر آمد و غمگین بود و عرضه داشت: جمعى از مسلمانان (از جمله عمویم حمزه) شهید شدند ولى شهادت نصیب من نشد. پیغمبر فرمود: «یا عَلىّ أبْشِرْ فَإنّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِکَ; اى على بشارت باد بر تو، شهادت در انتظار توست (تو هم شهید راه خدا خواهى شد)».(5)
آن گاه امام بعد از آنکه دلیل برترى و فداکارى خود و خاندانش را بر دیگران روشن ساخت، از گردش روزگار که در واقع به معناى مردم روزگار است اظهار شگفتى مى کند که او و خاندانش را با این همه فضیلت در ردیف کسانى قرار مى دهد که هرگز چنین سوابقى را نداشته اند، مى فرماید: «شگفتا از این روزگار که مرا هم سنگ کسانى قرار مى دهد که هرگز چون من براى اسلام تلاش نکردند و سابقه درخشانى چون من ندارند، همان سوابقى که هیچ کس به مثل آن دسترسى پیدا نکرده است»; (فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ! إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی، وَلَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی الَّتِی لاَ یُدْلِی(6) أَحَدٌ بِمِثْلِهَا).
بعضى چنین پنداشته اند که این جمله اشاره به این است که مردم، آن حضرت را با معاویه مقایسه کرده اند در حالى که منظور امام(علیه السلام) این نیست. نظر امام(علیه السلام) در واقع به نامه معاویه است که خلفاى سه گانه پیشین را در نامه اش مطرح کرده و فضیلت آنان را به رخ امام(علیه السلام) کشیده است وگرنه معاویه در نامه اش هیچ اشاره اى به سوابق خود در اسلام ننموده، زیرا اصولاً سوابقى نداشت و اگر هم داشت، سابقه اى جز سوء او و خاندان ابوسفیان، دشمن شماره یک اسلام نبود.
به هر حال امام(علیه السلام) از مردم روزگار و از جمله معاویه ابراز شگفتى مى کند که چگونه او را با خلفاى پیشین مقایسه مى کنند. این سخن در واقع هماهنگ با چیزى است که در خطبه شقشقیه آمده است که مى فرماید: «مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِر; چه زمانى در مورد مقایسه من با خلیفه اوّل و برترى من بر او شک و تردید واقع شد تا بخواهند مرا قرین این اشخاص (اعضاى شوراى معروف عمر براى خلافت بعد از او) قرار دهند».
گویا کسانى که سخن مولا را در اینجا ناظر به مقایسه با معاویه دانسته اند تحت تأثیر جمله دیگرى از کلام حضرت در جاى دیگر واقع شده اند.
ولى اگر به این نکته دقت شود که نامه امام(علیه السلام) در پاسخ به نامه معاویه است و در نامه معاویه سخن از برترى خلفاى پیشین بوده است، روشن مى شود که منظور امام(علیه السلام) همان است که ما در بالا گفتیم.
سپس در ادامه همین سخن امام(علیه السلام) با کنایه اى رساتر از تصریح چنین مى فرماید:
«مگر اینکه کسى ادعاى فضایلى براى آنها کند که من از آن فضایل آگاه نیستم و گمان نمى کنم خدا هم از آن آگاه باشد (زیرا اصلاً چنین چیزى وجود نداشته تا خدا از آن آگاه باشد)»; (إِلاَّ أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّع مَا لاَ أَعْرِفُهُ، وَلاَ أَظُنُّ اللهَ یَعْرِفُهُ).
این شبیه همان چیزى است که در آیه شریفه 18 سوره یونس آمده است که مى فرماید: «آنها غیر از خدا چیزهایى را مى پرستند که نه به آنها زیانى مى رساند و نه سودى مى بخشد و مى گویند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند». آن گاه اضافه مى کند: «(قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لا یَعْلَمُ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الاَْرْضِ); بگو آیا خدا را به چیزى خبر مى دهید که در آسمانها و زمین سراغ ندارد».
آن گاه در پایان این فراز از نامه بعد از روشن شدن سوابق اهل بیت و مخالفان، خدا را شکر و سپاس مى گوید و مى فرماید: «و خدا را در هر حال شکر مى گویم»; (وَالْحَمْدُ للهِِ عَلَى کُلِّ حَال).
جمله «فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ» به این معنا نیست که امام(علیه السلام) روزگار را سرنوشت ساز مى داند و براى آن نقشى در حوادث مى شمرد آن چنان که شاید دهریون اعتقاد داشتند، بلکه منظور از دهر (روزگار) در اینجا همان مردم زمانه است که مقام آن حضرت را نشناختند و او را با کسانى قرین ساختند و مقایسه کردند که هرگز گامى همچون گام امام(علیه السلام) در راه اسلام برنداشته بودند، بنابراین گله از مردم روزگار است، هرچند ظاهراً از خود روزگار است.
به عبارت دیگر خوبى و بدى روزگار به وسیله خوبى و بدى مردم آن زمان مشخص مى شود و به گفته شاعر:
یُعیبُ النّاسُ کُلُّهُمْ زَماناً *** وَ ما لِزَمانِنا عَیْباً سِوانا
نُعیبُ زَمانَنا وَالْعَیبُ فِینا *** وَ لَوْ نَطَقَ الزَمانُ بِنا هَجانا
همه مردم بر زمان عیب مى نهند در حالى که زمان ما عیبى جز خود ما ندارد.
ما بر زمان عیب مى گیریم در حالى که عیب در ماست و اگر زمان زبان برآورد ما را هجو خواهد کرد.
جمله «مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی» مفهومش این است که گامى همچون گام من بر نداشته و کنایه از این است که دیگران هرگز خدماتى را که من به اسلام کردم نکردند.

 

التماس دعا

  • شنبه ۳۱ خرداد ۹۹
چارسو

حضرت در این نامه که جوابِ نامه ی معاویه میباشد ،مى فرماید: «هرگاه آتش جنگ شعله ور مى شد و دشمنان حمله مى کردند، رسول خدا اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار مى داد و بدین وسیله اصحابش را از آتش شمشیرها و نیزه ها مصون مى داشت»

امام(علیه السلام) در ادامه این نامه به صورت کنایه اى که از تصریح رساتر است اشاره به نفس مبارک خود مى کند که او هم مشتاق شهادت در راه اسلام بود; ولى خدا نخواست و اجلش فرا نرسیده بود مى فرماید: «کسى هم بود که اگر بخواهم مى توانم نامش را ببرم که دوست داشت همانند آنان شهادت نصیبش شود; ولى اجل آن گروه (عبیدة بن حارث و حمزه و جعفر) به سر رسیده بود و مرگ او به تأخیر افتاد»

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan