او (پیامبر اسلام) کتاب پروردگار شما را در میانتان به یادگار گذاشت در حالى که حلال و حرام خدا و واجبات و مستحبّاتش را بیان کرده بود و همچنین ناسخ و منسوخ آن و مباح و ممنوع آن را روشن نمود، خاص و عام آن را توضیح داد و پندها و مثلهایش را روشن ساخت و مطلق و مقیّد آن را بیان کرد و محکم و متشابه آن را معیّن فرمود و مجمل آن را تفسیر و غوامض و پیچیدگیهایش را (با سخنان مبارکش) تبیین نمود. این در حالى بود که معرفت و فراگیرى بخشى (مهم) از آن (بر همه واجب بود و) پیمانش از همه گرفته شده بود و بخش دیگرى، ناآگاهى از آن براى بندگان مجاز بود (مانند حروف مقطّعه قرآن که به صورت اسرارآمیزى ذکر شده است) و در حالى بود که قسمتى از آن در این کتاب الهى (براى مدّت محدودى) واجب شده و نسخ آن در سنّت پیامبر معلوم گشته بود و نیز احکامى بود که در سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل به آن واجب بود ولى در کتاب خدا ترک آن اجازه داده شده بود و احکامى که در بعضى از اوقات، واجب ولى در زمان بعد زایل شده بود.
اینها همه در حالى است که انواع محرمات آن از هم جدا شده، از گناهان کبیره اى که خداوند وعده آتش خود را بر آن داده تا گناهان کوچکى که غفران و آمرزش خویش را براى آن مهیّا ساخته است و نیز احکامى که انجام کمش مقبول و مراتب بیشترش مجاز و مردم از جهت آن در وسعت بودند (آرى خداوند چنین کتابى را با این جامعیّت و وسعت و دقّت بر پیامبرش نازل کرد و او بعد از رحلتش آن را در میان امّت به یادگار گذارد).
ویژگى هاى قرآن:
در خطبه هاى نهج البلاغه، مکرر درباره اهمیّت و عظمت قرآن بحث شده است و هر یک از این سخنان ناظر به مطلبى مى باشد. در این جا مولا على(علیه السلام) بحث جامعى درباره جامعیّت قرآن مطرح فرموده است، زیرا هدف اصلى امام(علیه السلام) این بوده که این نکته را بیان کند که اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از میان مسلمانان رفته، کتاب جامعى در میان آنان به یادگار گذارده که برنامه زندگى معنوى و مادّى، فردى و اجتماعى آنها را در تمام جهات تنظیم و تبیین مى کند.
نخست مى فرماید: «او کتاب پروردگارتان (قرآن) را در میان شما به یادگار گذاشت» (کِتابَ رَبِّکُمْ فیکُمْ).(1)
سپس به چهار نکته در مورد جامعیّت قرآن و ویژگیهاى آن اشاره مى فرماید:
1ـ «حلال و حرام الهى و واجبات و مستحبّاتش را روشن و آشکار کرده بود» (مُبَیِّناً حَلالَهُ وَ حَرامَهُ و فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ).
در این جمله اشاره به احکام پنجگانه معروف شده است، فرایض اشاره به واجبات، فضایل اشاره به مستحبّات، حرام اشاره به محرّمات و حلال، مباحات و مکروهات را شامل مى شود.(2)
2ـ «ناسخ و منسوخ آن را نیز بیان کرده است» (وَ ناسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ).
منظور از ناسخ و منسوخ، احکام جدیدى است که نازل مى شود و احکام قدیم را از بین مى برد و این تنها در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) واقع شد که درهاى وحى باز بود و دگرگونى در احکام امکان داشت. پاره اى از احکام گرچه در ظاهر به صورت حکم مطلق بود ولى در باطن، مقیّد و مخصوص وقت معیّنى بود و پس از پایان آن وقت، حکم نیز پایان یافت و حکم جدید که به آن ناسخ گفته مى شود نازل گشت. مانند دستورى که به مسلمانان در مورد دادن صدقه قبل از نجوا و گفتگوهاى درگوشى با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) داده شده بود: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىْ نَجْویکُمْ صَدَقَةً; اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که مى خواهید با پیامبر نجوا کنید پیش از نجوا، صدقه اى در راه خدا بدهید».(3)
این آزمونى بود براى مسلمانان که جز یک نفر ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) ـ به آن عمل نکرد و به زودى آیه ناسخ نازل شد و فرمود: «اَءَشْفَقْتُمْ اَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىْ نَجْویکُمْ صَدقات فَاِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللهُ عَلَیْکُمْ فَاَقیمُوا الصَّلاةَ وَ اتُوا الزَّکوةَ وَ اَطیعُوا اللهَ وَرَسُولَهُ وَ اللهُ خَبیر بِما تَعْمَلُونَ; آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات، پیش از نجوا خوددارى کردید، اکنون که این کار را نکردید و خداوند توبه شما را پذیرفت نماز را برپا دارید و زکات را ادا کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و (بدانید) خداوند از آنچه انجام مى دهید باخبر است».(4)
3ـ «مباح و ممنوع آن را نیز روشن ساختیم» (وَرُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ).
این تعبیر ممکن است اشاره به همان باشد که در علم اصول و فقه امروز معروف است که هرگاه واجب یا حرامى برداشته شد گاه تبدیل به اباحه مى شود «وَ اِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا; هنگامى که از احرام بیرون آمدید، صید کنید».(5) مسلّم است که صید کردن پس از خروج از احرام، واجب نیست، بلکه مباح است و گاه تبدیل به حکم ضدّ آن مانند: «وَ اِذا ضَرَبْتُمْ فِى الاَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناح اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ; هنگامى که مسافرت کردید، گناهى بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید».(6)
معلوم است که نماز قصر در سفر واجب است نه مُباح. اوّلى را رخصت مى گویند به خاطر آن که طرفین عمل جایز است و دوّمى را عزیمت، به خاطر این که باید عزم خود را جزم کرد که عمل انجام گیرد.
این احتمال نیز در تفسیر این دو واژه داده شده که منظور از رخص، احکام واجب یا حرامى است که در بعضى از موارد استثنا شده، مانند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْر باع وَلا عاد فَلا اِثْمَ عَلَیْهِ; کسى که مجبور شود در حالى که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نیست (و مى تواند براى حفظ جان خود از گوشتهاى حرام بخورد)».(7)
«عزائم» احکامى است که هیچ گونه استثنایى در آن نیست، مانند: «وَ اعْبُدوا اللهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً; خدا را پرستش کنید و هیچ چیز را شریک خدا قرار ندهید».(8)
4ـ «و خاصّ و عام آن را توضیح داده است» (وَ خاصَّهُ وَ عامَّهُ).
«خاص» احکامى است که همه مسلمین را شامل نمى شود مانند حکم حج که مخصوص افراد مستطیع است «وَ للهِِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیْهِ سَبیلا»(9) و «عام» مانند دستور نماز است که همه را شامل مى گردد: «وَ اَقیمُوا الصَّلاةَ».
این احتمال نیز داده شده که منظور از خاص، آیاتى است که ظاهر آن عمومیّت دارد ولى منظور از آن، مورد خاصّى است، مانند آیه ولایت: «اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةِ وَهُمْ راکِعُونَ; سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند همانها که نماز را برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند».(10) و مى دانیم که این آیه، تنها یک مصداق بیشتر نداشت و آن امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود.
ولى عام، آیاتى است که عمومیّت دارد و همگان را شامل مى شود مانند: «السّارِقُ وَ السّارِقَهُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُما; دست مرد و زن دزد را ببرید»!(11)
5ـ «و پندها و مثل هایش را تببین کرده است» (وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالهُ).
«عبر» از مادّه «عبرت» از ریشه «عبور» گرفته شده، به همین دلیل هنگامى که انسان حادثه اى را مى بیند و از آن عبور کرده و مصداقهاى دیگرى را در نظر مى گیرد به آن عبرت گفته مى شود و قرآن مجید پر است از تواریخ انبیا و اقوام پیشین که به عنوان درس عبرت بیان شده و جاى جاى آنها آموزنده و پرمعناست.
«امثال» مى تواند اشاره به مثلهایى باشد که در قرآن مجید آمده و آن نیز فراوان است، مانند: «اَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلا کَلِمَةَ طَیِّبَةً کَشَجَرَة طَیِّبَة; آیا ندیدى چگونه خداوند مثالى براى سخن پاک گفته است و آن را تشبیه به درخت پاک و پاکیزه اى مى کند (که پربار و پرثمر است)؟(12) و مى تواند اشاره به افراد و اشخاصى بوده باشد که شرح حال آنها به عنوان یک مثال و یک الگو در قرآن آمده، مانند: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلا لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَاَةَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ; خداوند مثلى براى مؤمنان زده، به همسر فرعون در آن هنگام که گفت: پروردگارا خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ظالم، رهایى بخش».(13)
6ـ «و مطلق و مقیّد آن را روشن ساخته است» (وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ).
«مطلق» احکامى است که بدون قید و شرط بیان شده، مانند: «اَحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ; خداوند خرید و فروش را حلال کرده»(14) و «مقیّد» حکمى است که با قید و شرطى بیان شده، مانند: «تِجارَةً عَنْ تَراض مِنْکُمْ; تجارتى که از روى رضایت شما بوده باشد».(15)
روشن است که جمع میان مطلق و مقیّد ایجاب مى کند که مطلق را به وسیله مقیّد، تقیید کنیم و در مثال بالا تنها معامله اى را صحیح بدانیم که مورد تراضى طرفین باشد. و نیز مطلق مى تواند اشاره به احکامى باشد که بدون قید و شرط آمده و مقیّد احکام دیگرى که با قید و شرط آمده، مانند کفّاره قسم که در آن آمده است: «اَوْ تَحْریرُ رَقَبَة; یا آزاد کردن یک برده»(16) در حالى که درباره کفّاره قتل خطأ مى خوانیم: «فَتَحْریرُ رَقَبَة مُؤمِنَة; آزاد کردن یک بنده باایمان».(17)
7ـ و نیز «محکم و متشابه آن را معیّن فرموده» (وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ).
«محکم» اشاره به آیاتى است که دلالت آن کاملا روشن است مانند: «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَد; بگو اوست خداى یکتا» و متشابه، آیاتى است که در ابتداى نظر نوعى ابهام و پیچیدگى دارد هر چند به کمک آیات دیگر قرآن تبیین مى شود، مانند: «اِلى رَبِّها ناظِرَة; چشمها در آن روز به پروردگارش مى نگرد».(18) که در پرتو آیاتی که می گویند خداوند مکان و جهت و جسم ندارد و دیده نمی شود ابهام ظاهری آن برطرف می گردد, مانند: "لاتدرکه الابصار وهو یدرک الابصار؛ چشمها او را درک نمی کند و او چشمها را ادراک می نماید". (19)
8ـ ویژگى دیگر این که: «مجملات قرآن با بیان رسول الله تفسیر شده و غوامض آن با سخنانش تبیین گشته است» (مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوامِضَهُ).
«مجمل» مانند آیاتى است که دستور به نماز مى دهد و رکعات و ارکان آن را تفسیر نمى کند، امّا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آنها را شرح مى دهد و «غوامض» مانند حروف مقطعه قرآن است که در احادیث اسلامى تبیین شده است.
فرق میان غوامض و متشابهات شاید در این باشد که متشابهات داراى معنا و مفاهیمى در ابتداى نظر مى باشد ولى غوامض، تعبیراتى است که در بدو نظر کاملا مبهم است مانند مثالى که در بالا ذکر شد.
9ـ این در حالى است که «پاره اى از حقایق قرآن، پیمان معرفتش از همه گرفته شده و هیچ کس در جهل به آن معذور نیست و بعضى دیگر، بندگان موظّف به آگاهى از آن نیستند» (بَیْنَ مَأخُوذ میثاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّع عَلَى الْعِبادِ فى جَهْلِهِ).
اوّلى مانند آیات توحید و صفات خداست که همه مؤمنان باید از آن باخبر باشند و دوّمى مانند کنه ذات پروردگار است که هیچ کس را به آن راهى نیست و نیز مانند اصل معاد و رستاخیز است که همه باید بدان معتقد باشند و از آن باخبر، در حالى که آگاهى بر جزئیات مربوط به بهشت و دوزخ، ضرورتى ندارد.
10ـ در حالى است که «قسمتى از احکام آن براى زمان محدودى الزام شده و نسخ آن در سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) معلوم گشته است» (وَ بَیْنَ مُثْبَت فِى الْکِتابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُوم فِى السُّنَّةِ نَسْخُهُ».
مانند مجازات زناى محصنه که در قرآن به عنوان حبس ابد ذکر شده است (سوره نساء، آیه 15) و مى دانیم که بعداً با احادیثى که درباره رجم وارد شده است این حکم نسخ شده است.
11ـ «احکامى که در سنّت، عمل به آن واجب است ولى در قرآن مجید، ترک آن اجازه داده شده» و به این ترتیب، سنّت با آیات، نسخ شده است (وَ واجِب فِى السُّنَّةِ اَخْذُهُ وَ مُرخَّص فِى الْکِتابِ تَرْکُهُ).
مانند حکم روزه که در آغاز تشریع، چنان بود که مسلمانان تنها مى توانستند در آغاز شب، افطار کنند و هرگاه مى خوابیدند و بعد بیدار مى شدند مفطرات روزه براى آنها جایز نبود ولى این سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعداً به وسیله آیه شریفه:«... وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الاَبْیَضِ مِنَ الْخَیْطِ الاَسْوَدِ مِنَ الْفَجْر; بخورید و بنوشید تا زمانى که خط سفید صبح، از خط تاریک شب مشخّص شود»(20) نسخ شده است.
12ـ «و احکامى که در بعضى از اوقات، واجب است ولى وجوبش در زمان بعد از میان رفته است» (و بَیْنَ واجِب بِوَقْتِهِ وَ زائِل فى مُسْتَقْبِلِه).
این تعبیر در واقع اشاره به واجبات موقّت و غیر موقّت است. واجبات موقّت مانند روزه ماه مبارک رمضان که در این ماه، واجب مى شود و بعد از بین مى رود، به خلاف تکالیف دائمى، مانند امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حقّ و عدل که همیشه واجب و لازم است.(21)
بعضى نیز آن را اشاره به واجباتى مانند حج دانسته اند که تنها یکبار، در عمر واجب است و بعد از آن زایل مى گردد و بعضى مثال به مسأله هجرت زده اند که در آغاز اسلام ـ که مسلمین در مکّه در محدودیّت بودند ـ واجب بود ولى بعد از فتح مکّه وجوب هجرت زایل گشت، هر چند امروز نیز در مناطق مشابه مکّه قبل از فتح، مسأله هجرت به قوّت خود باقى است.
13ـ اینها همه در حالى است که «انواع محرّمات در آن از هم جدا شده و هر یک جداگانه تبیین گردیده است، از گناهان کبیره که خداوند وعده عذاب خود را بر آن داده گرفته، تا صغیره اى که غفران و آمرزش خویش را براى آن مهیّا ساخته است» (وَ مُبایَن(22) بَیْنَ مَحارِمِهِ مِنْ کَبیر اَوْعَدَ عَلَیْهِ نیرانَهُ اَوْ صَغیر اَرْصَدَ لَهُ غُفْرانَهُ).
گناهان کبیره مانند شرک و قتل نفس است که در آیات قرآن صریحاً وعده عذاب، نسبت به آنها داده شده است.(23)
گناهان صغیره همان است که در آیه 32 سوره نجم به عنوان «اللّمم» به آن اشاره شده است: «وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِثْمِ وَالْفَواحِشَ اِلاَّ اللَّمَمَ».
بعضى از مفسّران، لَمم را به نیّت معصیت بدون انجام آن یا گناهان کم اهمیّت، تفسیر کرده اند.
14ـ «برخى انجام کمش مورد قبول و مقدار بیشترش مجاز و خوب است» (وَ بَیْنَ مَقْبُولِ فى اَدْناهُ، مُوَسَّع فى اَقْصاهُ).
این تعبیر اشاره به اعمال و برنامه هایى است که مقدار کمش مورد تأکید واقع شده است ولى مردم در انجام هر چه بیشتر آن آزادند. بعضى از مفسّران نهج البلاغه، مثال آن را تلاوت قرآن گفته اند که به حکم «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّر مِنَ الْقُرآنِ; تلاوت کنید آنچه از قرآن براى شما میسّر است»(24) خواندن مقدارى از آن مورد تأکید است و خواندن بیش از آن به اختیار مردم گذارده شده است که هر کس بتواند بیشتر بخواند (آیات آخر سوره مزّمل به خوبى به این معنا اشاره مى کند).
نقطه مقابل این گونه احکام، احکامى است که الزامى است و کم و زیاد ندارد مانند روزه ماه رمضان که همه مکلّفان باید آن را در یک ماه معیّن انجام دهند و کم و زیاد در روزه واجب، نیست (سوره بقره، آیات 183 تا 185).
نکته ها:
1ـ جامعیّت قرآن
نخستین چیزى که در این فراز از کلام امام(علیه السلام) به چشم مى خورد مسأله جامعیّت قرآن مجید و یا به تعبیر دیگر مسأله اعجاز قرآن از نظر محتواست; زیرا در این چهارده نکته اى که امام(علیه السلام) درباره قرآن مجید به آن اشاره فرموده، به قسمت عمده ریزه کاریهاى قرآن و تنوّع محتواى آن در تمام زمینه ها و در مسیر پاسخگویى به نیازهاى انسان، از نظر اعتقادات و مسائل عملى و اخلاقى و واجبات و محرّمات و رابطه میان قرآن و سنّت و احکام ثابت و موقّت و عام و خاص و مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ، پرداخته است و دقّت در آنها نشان مى دهد که تا چه حد محتواى قرآن حساب شده و منطبق بر نیازهاى انسانهاست.
این محتواى دقیق و عمیق و متنوّع و جامع ـ چنان که در بحث اعجاز قرآن گفته ایم ـ یکى از ابعاد معجزه بودن قرآن مجید است.
چگونه باور مى شود انسان درس نخوانده اى از یک محیط تاریک جاهلى برخیزد و بدون استمداد از سرچشمه فیّاض وحى و تنها به اتّکاى فکر خودش، چنین کتابى عرضه بدارد، کتابى که مملوّ از درسهاى عبرت و مثلهاى زیبا و گویا و احکام جامع و معارف عمیق است.
جالب این که امام(علیه السلام) در این بیان کوتاهش گویى به یک دوره اصول فقه اشاره مى فرماید و مطالب گسترده اى را که امروز در علم اصول، بعد از قرنها تکامل یافته، فهرستوار مورد اشاره قرار مى دهد و مسائل مربوط به حلال و حرام، ناسخ و منسوخ، رخصت و عزیمت، خاص و عام، مطلق و مقیّد، محکم و متشابه، مجمل و مبیّن، موقّت و غیر موقّت و واجب و مستحب مؤکّد و مستحب غیر مؤکّد، همه را از هم تفکیک کرده و با اشاره گذرایى توجّه همه را به طور اجمال به سوى آن جلب مى کند.
2ـ علم قرآن نزد کیست؟
از تعبیرات بالا استفاده مى شود که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) موظّف است پاره اى از مجملات کتاب الله یا غوامض آن را تغییر و تبیین کند تا ابهامى براى هیچ کس باقى نماند، به همین دلیل قرآن مجید مى فرماید: «ما آتیکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ; آنچه را پیامبر براى شما بیاورد آن را محکم بگیرید».(25) ممکن است براى بعضى این سؤال پیش آید که چرا قرآن نیاز به تفسیر مجمل و تبیین پیچیدگى داشته باشد در حالى که براى فهم عموم و هدایت همگان نازل شده است؟
در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت:
نخست این که قرآن مجید که دربردارنده قانون اساسى اسلام است، نمى تواند تمام جزئیات را در ظاهر تعبیراتش بیان کند، اصول مسائل را القا مى کند و شرح و تبیین آن بر عهده پیامبر است. مثلا حکم وجوب نماز و حج و روزه و کمى از کلّیات آنها در قرآن مجید وارد شده و مى دانیم که این عبادات، شرایط و اجزا و موانع و فروع زیادى دارد که شرح هر یک از آنها در خور کتابى است و همچنین در مسائل مربوط به معاملات و قضا و شهادات و حدود و به طور کلّى سیاسات اسلامى، که همه آگاهان مى دانند شرح و تبیین همه اینها از حوصله یک یا چند کتاب بیرون است.
ثانیاً: نیاز مردم به پیامبر براى تبیین پیچیدگیها و تفسیر مجملات، سبب ارتباط آنها با سنّت رسول الله مى شود، همان ارتباطى که آنها را در همه زمینه ها هادى و راهگشاست و به تعبیر دیگر قرآن همانند کتابى است که شاگردان، احساس مى کنند براى فهم آن در پاره اى از قسمتها نیاز به معلّم دارند و پیوند آنها با معلّم، حقایق زیاد دیگرى را نیز براى آنها روشن مى سازد.
حال سؤال در این است که آیا پس از رسول خدا، این معلّم الهى همچنان در میان مسلمانان وجود دارد یا نه؟ بدون شک باید وجود داشته باشد و گرنه مشکلات، باقى مى ماند. و این جاست که ما معتقدیم در هر عصر و زمان امام معصومى وجود دارد که علم قرآن نزد اوست و او همان کسى است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در روایت متواتر ثقلین از او به عنوان «عترت» یاد کرده و پیوندش را با قرآن تا دامنه قیامت ناگسستنى دانسته است و فرموده: «اِنّى تارِک فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى ما اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّوا وَ اِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ».(26 )
3ـ معیار شناخت گناهان کبیره و صغیره
در این که کدام گناهان بزرگ و کبیره و کدام کوچک و صغیره است، در میان دانشمندان گفتگوى بسیارى است. بعضى این دو را از امور نسبى مى دانند که به هنگام مقایسه، آن که اهمیّتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره مى باشد (مرحوم طبرسى در مجمع البیان این عقیده را به دانشمندان شیعه نسبت داده است و ظاهراً منظور او بعضى از دانشمندان شیعه است، زیرا بسیارى از آنها عقیده دیگرى دارند که به آن اشاره خواهد شد).
جمعى دیگر مى گویند: گناه کبیره آن گونه که از نامش پیداست گناهى است که واقعاً بزرگ و از نظر شرع و عقل داراى اهمیّت است مانند قتل نفس و غصب حقوق دیگران و رباخوارى و زنا. و شاید به همین دلیل در روایات اهل بیت(علیهم السلام) معیارش وعده عذاب الهى نسبت به آن شمرده شده است. در حدیث معروفى که از امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرّضا(علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «اَلْکَبائِرُ الَّتى اَوْجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَیْها النّارَ; گناهان کبیره آنهاست که خداوند متعال آتش دوزخ را (صریحاً) براى آن واجب شمرده است.»(27) و بنابراین گناهان صغیره آن است که از چنین اهمیّت خاصّى برخوردار نیست.
در بعضى از احادیث نیز تعداد گناهان کبیره هفت، و در بعضى بیست گناه و در بعضى هفتاد، ذکر شده است که این تعبیرات ممکن است اشاره به سلسله مراتب این گناهان باشد.
4ـ ناسخ و منسوخ و فلسفه آن
این دو عنوان نیز براى بعضى بسیار بحث انگیز است و شاید تعجّب مى کنند که چگونه در قرآن آیات ناسخ و منسوخى وجود دارد (منظور از ناسخ و منسوخ این است که حکمى بیاید و حکم دیگرى را بردارد مانند نماز خواندن به سوى مسجدالحرام و کعبه که باعث نسخ حکم نماز به سوى بیت المقدّس شد).
وجود ناسخ و منسوخ در قوانینى که ساخته و پرداخته فکر انسانهاست جاى تعجّب نیست; چرا که امروز ممکن است قانونى بگذارند و فردا پى به اشتباهاتى در آن ببرند و آن را نسخ کنند. ولى در احکام الهى چگونه تصوّر مى شود؟
پاسخ این سؤال را در یک جمله مى توان خلاصه کرد و آن این که علم خداوند و آگاهى بى پایان او هرگز دگرگون نمى شود ولى پاره اى از موضوعات در اثر گذشت زمان تغییر مى یابد، مثلا ممکن است دارویى براى بیمارى، امروز داروى شفابخش باشد و چند روز دیگر براى همان بیمار، زیانبار و خطرناک. طبیب آگاه، امروز دستور استفاده از آن را مى دهد و چند روز دیگر آن را نسخ مى کند و ممنوع مى شمارد. در مثال قبله و غیر آن نیز مطلب همین طور است. ممکن است یک روز نماز به بیت المقدس داراى مصالح زیاد باشد چرا که کعبه مرکز بتها شده، بعلاوه رنگ قومیّت به خود گرفته و اگر در آغاز، نماز به سوى آن خوانده شود، مشکل ایجاد خواهد شد. ولى نماز به سوى بیت المقدّس به مدّت سیزده سال، این زنگها را از اسلام مى زداید و هرگاه بعد از هجرت به مدینه نماز به سوى کعبه که نخستین خانه توحید است خوانده شود، داراى مصالح بیشترى است و زیانى هم ندارد.
تمام موارد نسخ، در واقع همین گونه است; البتّه مباحث نسخ بسیار گسترده است که در این مختصر نمى گنجد تنها منظور اشاره به اصل فلسفه نسخ بود.(28)
5ـ تواریخ و مثالهاى زیباى قرآن
قسمت مهمّى از قرآن مجید را تاریخ امّتهاى پیشین به ویژه انبیاى بزرگ الهى تشکیل مى دهد که مملوّست از درسهاى عبرت و نکات آموزنده و تجربه هاى پرارزش براى هر زمان و هر مکان، و درست به همین دلیل قرآن به سراغ آنها رفته و در سوره هاى مختلف به شرح آن پرداخته و حتّى گاهى تاریخ یک پیامبر (مانند ابراهیم و نوح و موسى و عیسى(علیهم السلام)) را در سوره هاى مختلف تکرار مى کند البته نه تکرار، بلکه از زاویه هاى متفاوت به آن مى نگردد و مى فرماید: «لَقَدْ کانَ فى قَصَصِهمْ عِبْرَة لاُولِى الاَلْبابِ; در داستانهاى زندگى آنها درسهاى عبرتى براى خردمندان است».(29)
گاه، از آن هم فراتر مى رود و علاوه بر تاریخ مدوّن، انسانها را به مطالعه آثار باقیمانده در گوشه و کنار جهان از اقوام پیشین که در حقیقت نوعى تاریخ تکوینى و زنده و گویاست دعوت مى کند و مى فرماید «قُلْ سیرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ; بگو در روى زمین سیر کنید و پایان کار اقوام پیشین را بنگرید (و از آن عبرت بگیرید)».(30)
قرآن در کنار این تاریخها از مثالهاى فراوانى نیز براى هدایت انسانها کمک مى گیرد; این مثالها گاهى نمونه هایى هستند از زندگى واقعى بعضى از انسانها و گاه تشبیهاتى است به امور طبیعى در عالم گیاهان و حیوانات و مانند آن و به هر حال این مثالها به قدرى پرجاذبه و گویا و پرمحتواست که مى توان آن را یکى از نکات اعجاز قرآن شمرد و همان طور که قرآن مى گوید، دقّت و تدبّر در این مثالها موجب بیدارى عقلها و خردهاست: «وَلَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرآنِ مِنْ کُلِّ مَثَل لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ; ما در این قرآن از هر گونه مثال براى مردم ذکر کردیم تا متذکّر (و بیدار) شوند».(31)
امام(علیه السلام) در بخشى که در بالا در بیان جامعیّت قرآن گذشت، مخصوصاً بر این نکته تأکید فرموده و همه مسلمانان را به آن توجّه داده است.
التماس دعا