سرانجام عبرت انگیز آدم:
در بحث گذشته سخن از آزمایش فرشتگان و ابلیس بود و در این جا در واقع سخن از آزمون آدم و سرانجام این آزمون است.
از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که آدم براى زندگانى در زمین آفریده شده است. در آیه 30 سوره بقره مى فرماید: «اِنّى جاعِل فِى الاَرْضِ خَلیفَةً; من در زمین نماینده اى قرار مى دهم». و نیز از آیات قرآن استفاده مى شود که منظور از زمین در این جا محلّى غیر از بهشت بود (بهشت به هر معنا که باشد) زیرا در آیه 36 بقره مى خوانیم: «قُلنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوّ وَ لَکُمْ فِى الاَرْضِ مُسْتَقرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حین; به آنها (آدم و همسرش و شیطان) گفتیم همگى فرود آیید در حالى که بعضى دشمن دیگرى خواهید بود و براى شما در زمین تا مدّت معینى، قرارگاه خواهد بود».
ولى به هر حال لازم بود که آدم دورانى از آزمایش الهى را تجربه کند و به مفاهیمى همچون امر و نهى و تکلیف و اطاعت و عصیان و پشیمانى و توبه، آشنا گردد و دشمن خود را به خوبى در عمل بشناسد، لذا خداوند او را به بهشت فرستاد و بهره گیرى از همه نعمتهاى عالى آن جا را براى او مباح شمرد، تنها او را از نزدیک شدن به درختى نهى کرد ولى وسوسه هاى شیطان و مکر و فریب او سرانجام مؤثّر شد و آدم مرتکب ترک اولى گردید، از شجره ممنوعه خورد و از لباسهاى بهشتى خارج شد، این امر سبب بیدارى و بازگشت او به سوى خدا گشت و از درِ توبه درآمد، لطف الهى شامل حالش شد و چگونگىِ توبه کردن را به او آموخت و سپس توبه اش را پذیرا گشت و وعده بازگشت به بهشت را به او داد، ولى اثر وضعى این کار، دامان او را گرفت و از آن زندگى پرنعمت و مرفّه بهشت به زندگى پر رنج و زحمت زمین فرستاد.
این دورنما و عصاره اى از محتواى این بخش از کلام مولا و داستان آدم به طور کلّى است، اکنون به اصل خطبه باز مى گردیم و به تفسیر جمله هاى آن مى پردازیم.
* * *
نخست مى فرماید: «سپس خداوند سبحان، آدم را در خانه اى سکنى بخشید که زندگیش را در آن پرنعمت و گوارا کرده بود» (ثُمَّ اَسْکَنَ سُبْحانَهُ آدَمَ داراً اَرْغَدَ(1) فیها عَیشَهُ).
«و جایگاه او را امن و امان قرار داده بود» (وَ آمَنَ فیها مَحَلَّتَهُ).
و به این ترتیب، دو رکن اصلى زندگى که امنیت و وفور نعمت است در آن جمع بود.
تعبیر امام(علیه السلام) در این عبارت در واقع اشاره به آیه 35 سوره بقره است که مى فرماید: «وَ قُلْنا یا آدَمُ أسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیثُ شِئتُما; به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از نعمتهاى آن از هر جا مى خواهید پاک و گوارا بخورید».
در عین حال به او هشدار داد «و او را از ابلیس و عداوت و دشمنى اش برحذر داشت» (وَ حَذَّرَهُ اِبْلیسَ وَ عَداوَتَهُ).
به این ترتیب، هم راه سعادت را به او نشان داد و هم چاه بدبختى و شقاوت را، و بر او حجّت را از هر نظر تمام کرد. این تعبیر، اشاره به چیزى است که در آیه 117 سوره طه آمده است که مى فرماید: «فَقُلْنا یا آدَمُ اِنَّ هذا عَدُوّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى; گفتیم اى آدم! این (ابلیس) دشمن تو و همسر توست، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به زحمت و رنج خواهى افتاد»، و براى اتمام حجّت بیشتر حتّى درختى را که مى بایست به آن نزدیک نشود به او نشان داد و راه را براى استفاده از دیگر درختان بهشتى در برابر آنها بازگذاشت.
امّا این رهرو تازه کار که از مکاید و نیرنگهاى شیطان آگاهى کافى نداشت سرانجام در دام شیطان گرفتار شد و چنان که امام در ادامه این سخن مى فرماید: «دشمن، او را فریب داد چرا که بر او حسادت مىورزید که در سراى پایدار و همنشین نیکان (فرشتگان) است» (فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً(2) عَلَیهِ بِدارِ الْمُقامِ وَ مُرافَقَةِ الاَبْرارِ).
اصولا کار شیطان همین است او تلاش نمى کند که خودش را به پاى نیکان و سعادتمندان برساند او مى کوشد نعمتهاى الهى را از دیگران بگیرد و فضاى زندگى را براى آنها تیره و تار کند.
سپس به نکته اصلى اشتباه آدم اشاره مى فرماید و مى گوید: «آدم یقین خود را به شک و تردید فروخت» (فَباعَ الْیقینَ بِشَکِّهِ) «و عزم راسخى را که مى بایست در برابر وسوسه هاى شیطانى به کار گیرد به گفته سُست او فروخت» (وَ الْعَزیمَةَ بِوَهْنِهِ).(3)
این تعبیر نیز اشاره به آیه دیگرى از قرآن است که مى فرماید: «وَ لَقَدْ عَهْدِنا اِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً; از آدم پیمان گرفته بودیم (که فریب شیطان را نخورد) امّا او فراموش کرد و عزم استوارى براى او نیافتیم».(4)
درست است که «شیطان براى آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه تو و همسرت هستم» (وَ قاسَمَهُما اِنّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ).(5)
ولى آیا او باید به وعده هاى الهى که از سرچشمه یقین مى جوشد اعتماد کند یا به سخنان شیطان که سراسر، شک و وهم است؟! فراموش کردن این حقیقت سبب شد که آدم این معامله سراسر غبن و زیان را انجام دهد و تصمیم محکم خود را در زمینه اطاعت فرمان خدا، سست نماید.
این یک درس عبرت است براى همه فرزندان آدم که در هر پیشامدى روى عوامل یقین تکیه کنند و از طرق شک آلود و مبهم و تاریک بپرهیزند، احتیاط را از دست ندهند و بدون مطالعه کافى در هیچ راهى قدم ننهند چرا که شیاطین همیشه برنامه هاى فسادانگیز خود را با ظاهرى زیبا مى آرایند و براى جهنّم سوزان خود، درِ باغ سبز نشان مى دهند. آرى سرتاسر داستان آدم درسهاى بسیار مهمّى براى زندگى تمام انسانها تا دامنه قیامت است.
* * *
سپس به نتیجه این معامله پرزیان اشاره کرده، مى فرماید: «نتیجه این شد که او شادى خود را به ترس و وحشت مبدّل سازد و فریب شیطانى براى او پشیمانى به بار آورد» (وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ(6) وَجَلا(7) وَ بِالاِغْتِرارِ نَدَماً).
امّا چه حوادثى در این جا روى داد که آدم متوجّه اشتباه خود گردید و انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید؟ امام(علیه السلام) در این جا به اجمال، برگزار فرموده، ولى قرآن مجید شرح آن را در سوره هاى مختلف بیان کرده است: آنها هنگامى که تسلیم وسوسه هاى شیطان شدند و از درخت ممنوع خوردند، چیزى نگذشت که لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ریخت و اعضایى که مى بایست پوشیده بماند آشکار شد و در برابر فرشتگان شرمنده شدند و از این بالاتر آن که: به آنها دستور داده شد هر چه زودتر از بهشت خارج شوند که این است کیفر کسانى که فرمان الهى را رها کنند و تسلیم وسوسه هاى شیطانى شوند، شخصیت و حیثیتشان پایمال مى گردد و از بهشت بیرون رانده مى شوند.
«این جا بود که آدم بر عکس شیطان که لجاجت بر ادامه خطا و گناه داشت فوراً در مقام جبران برآمد و چون به سوى خداوند گام برداشته بود دست لطف الهى به کمکش شتافت و کلمات رحمتش را به او القا کرد و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد» (ثُمَّ بَسَطَ اللهُ سُبْحانَهُ لَهُ فى تُوْبَتِهِ وَلَقّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلى جَنَّتِهِ).(8)
ولى به هر حال، قبولى این توبه سبب بقاى آدم در بهشت نشد چرا که دیگر دلیلى براى ادامه بقاى او در بهشت وجود نداشت، آنچه را باید در آن جا فرا گیرد، فرا گرفت و آنچه را باید تجربه کند، تجربه کرد. به همین دلیل خدا او را به سراى آزمایش (دنیا) و جایگاه توالد و تناسل فرو فرستاد (وَ اَهْبَطَهُ اِلى دارِ البَلیةِ وَ تَناسُلِ الذُّرِّیةِ).
از این تعبیر، به خوبى استفاده مى شود که دنیا دار واقعى امتحان است و آنچه در بهشت گذشت، تمرینى براى شرکت در این امتحان بود و همچنین مسأله توالد و تناسل و زاد و ولد، تنها در دنیاست، نه در بهشت.
***
نکته ها:
1ـ بهشت آدم کدام بهشت بود؟
گروهى معتقدند که او در بهشت موعود و جنّة الخلد که براى نیکان و پاکان معین شده است، ساکن شد در حالى که جمع دیگرى آن را باغ خرّم و سرسبزى از باغهاى این دنیا و به تعبیر دیگر بهشت دنیا مى دانند و به چند دلیل استدلال کرده اند: نخست این که بهشت موعود قیامت، یک نعمت جاودانى است و خارج شدن از آن ممکن نیست. دیگر این که ابلیس با آن همه آلودگى و کفر و سرکشى چگونه ممکن است گام در چنین مکان مقدّس و پاکى بگذارد؟ و اگر گفته شود ابلیس براى وسوسه آدم هرگز در بهشت نبود، بلکه در بیرون بهشت ایستاده بود و آدم را وسوسه کرد، در پاسخ مى گوییم: این سخن با آیه 36 سوره بقره که مى گوید: «وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوّ; به همه آنها (آدم و حوا و ابلیس) گفتیم که از بهشت فرود آیید و خارج شوید در حالى که بعضى دشمن بعضى دیگر خواهید بود» سازگار نیست.
افزون بر این، در روایات متعدّدى که از امامان اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است، تصریح شده که بهشت آدم، باغى از باغهاى سرسبز دنیا بود; از جمله حسین بن بشّار مى گوید: از امام صادق(علیه السلام) درباره بهشت آدم سؤال کردم، فرمود: «جَنَّة مِنْ جِنانِ الدُّنْیا یطْلَعُ عَلَیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَلَوْ کانَتْ مِنْ جِنانِ الْخُلْدِ ما خَرَجَ مِنْها اَبَداً; باغى از باغهاى (خرّم) دنیا بود که خورشید و ماه بر آن مى تابید و اگر بهشت جاودان بود، هرگز آدم از آن بیرون نمى آمد».(9)
مرحوم کلینى در کتاب کافى حدیث دیگرى شبیه آن، از حسین بن میسّر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است.(10)
تنها ایرادى که در این جا ممکن است بر این سخن گرفته شود، همان تعبیرى است که در عبارت بالا از نهج البلاغه آمده بود که مى فرماید: (نَفاسَةً عَلَیهِ بِدارِ الْمُقامِ) شیطان، آدم را به خاطر این که بر او حسادت مى ورزید از این که او در سراى پایدار است، وسوسه کرد و فریب داد. ولى ممکن است این تعبیر، اشاره به این باشد که اگر این خلاف را مرتکب نمى شد، مدّت هاى طولانى در بهشت مى ماند، سپس گام به این زمین مى گذاشت، ولى این ترک اولى او را به زودى از بهشت خارج کرد و به زمین فرستاد، یا این که گفته شود او مى خواست آدم را از جنّة الخلد و بهشت قیامت محروم سازد چرا که اگر آدم از هر نظر مطیع فرمان خدا مى بود به جنّة الخلد راه مى یافت.
2ـ آیا آدم مرتکب گناهى شد؟!
آنها که ارتکاب گناه را براى انبیا ـ مخصوصاً در این گونه امور ـ جایز مى شمرند، ابا ندارند که بگویند آدم مرتکب گناه شد، امّا پیروان مکتب اهل بیت که معتقدند انبیا از هر گناه و خطایى مصون و محفوظ هستند ـ چه آنچه مربوط به باب اعتقادات و تبلیغ احکام دین است و چه آنچه مربوط به اعمال و کارهاى روزمرّه، چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت ـ(11) معتقدند که آدم هرگز مرتکب گناهى نشد و نهى خداوند از آن درخت ممنوع، نهى تحریمى نبود، بلکه تنها کار مکروهى براى آدم بود، ولى از آن جا که مقام انبیا مخصوصاً آدم که مسجود همه فرشتگان واقع گشت آن قدر والا و عالى است که حتّى انتظار مکروهى از آنان نمى رود، هنگامى که مرتکب چنین کارى شوند از سوى خداوند شدیداً مؤاخذه خواهند شد که گفته اند: «حَسَناتُ الاَبْرارِ سَیئاتُ الْمُقَرَّبینَ; کارهاى خوب نیکان به منزله گناه مقرّبان است»!
به تعبیر دیگر، گناه بر دو قسم است: گناه مطلق و گناه نسبى. گناه مطلق، چیزى است که براى همه گناه است مانند دروغ و دزدى و شرب خمر، ولى گناه نسبى، آن است که نسبت به عموم مردم گناه نیست، بلکه شاید براى بعضى، عمل مستحبى محسوب شود امّا همین عمل مباح یا مستحب، اگر از مقرّبان درگاه الهى صادر شود دور از انتظار است و واژه عصیان بر آن اطلاق مى شود امّا نه به معناى گناه مطلق، بلکه گناه نسبى و منظور از ترک اولى هم، همین است.
بعضى نیز گفته اند که نهى آدم از درخت ممنوع، نهى الهى (مولوى) نبود، بلکه نهى ارشادى بود؛ همانند دستور طبیب که مى گوید: فلان غذا را نخور که بیمارى تو طولانى مى شود. بدیهى است مخالفت طبیب، نه توهینى به طبیب است و نه گناه و عصیانى نسبت به فرمان او، بلکه نتیجه آن درد و رنجى است که عاید مخالفت کننده مى شود.
در بعضى از آیات مربوط به جریان آدم، اشاره اى به این معنا دیده مى شود: «فَقُلْنا یا آدَمُ اِنَّ هذا عَدوّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى; به آدم گفتیم این (ابلیس) دشمن تو و همسر توست، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به درد و زحمت خواهید افتاد».(12)
در بعضى از روایات نیز آمده که آدم هرگز از آن درخت ممنوع نخورد، بلکه از درختهاى مشابه آن خورد و لذا شیطان به هنگام وسوسه به آنها گفت: خداوند شما را از این درخت نهى نکرده (یعنى از دیگرى نهى کرده): «وَ قالَ ما نَهیکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ».(13)
توجّه به این نکته نیز لازم است که قرآن مى گوید: ابلیس براى آدم سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم که مى گویم از این درخت بخورید: «وَ قاسَمَهُما اِنّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ»(14) و تا آن روز، نه آدم و نه حوّا، سوگند دروغى را نشنیده بودند و به همین جهت تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شدند. البتّه اگر آنها دقّت مى کردند پى به دروغ ابلیس مى بردند; زیرا قبل از این سخن، از خداوند شنیده بودند که شیطان دشمن آنهاست و به یقین نباید به قسمهاى دشمن اعتماد کرد و او را خیر خواه دانست.
3ـ درخت ممنوع چه بود؟
در این که آیا این شجره (درخت) که براى آدم، خوردن از آن ممنوع بود، اشاره به یک درخت معمولى خارجى یا یک امر معنوى اخلاقى است و اگر مادّى یا معنوى است اشاره به کدام درخت یا کدام صفت از صفات است، در میان مفسّران مورد گفتگوست، گرچه در کلام مولا امیرمؤمنان(علیه السلام) در این خطبه اشاره اى به آن نشده ولى چون به داستان ابلیس و وسوسه ها و فریب او اشاره شده، بد نیست سخن کوتاهى براى تکمیل بحث در این جا داشته باشیم.
در قرآن مجید، در شش مورد به شجره ممنوعه اشاره شده، بى آن که در معرّفى آن سخنى به میان آمده باشد، ولى در اخبار و روایات اسلامى و کلمات مفسّران بحثهاى فراوانى در آن شده است. بعضى آن را به شجره گندم (توجّه داشته باشید که واژه شجره به درخت و گیاه هر دو اطلاق مى شود چه آن که در داستان یونس، به بوته کدو اطلاق شجره شده است)(15) تفسیر کرده اند. بعضى به درخت انگور و برخى به انجیر و بعضى به نخل و بعضى به کافور تفسیر کرده اند.(16)
در بعد معنوى بعضى آن را به علم آل محمّد و برخى به حسد و بعضى به علم، به طور مطلق تفسیر نموده اند.
در حدیثى از امام على بن موسى الرّضا(علیه السلام) مى خوانیم که وقتى از حضرتش درباره اختلاف کلمات و روایات در این باره سؤال کردند فرمود: همه اینها درست است، چرا که درختان بهشت با درختان دنیا تفاوت دارد. در آن جا بعضى از درختان داراى انواع میوه ها و محصولات است، به علاوه هنگامى که آدم مورد اکرام و احترام خداوند قرار گرفت و فرشتگان براى او سجده کردند و در بهشت جاى داده شد، در دل گفت: آیا خداوند موجودى برتر از من آفریده است؟ خداوند مقام محمّد و آل محمّد را به او نشان داد و او در دل آرزو کرد که کاش به جاى آنان بود.(17)
ذکر این نکته در این جا لازم است که در تورات کنونى شجره ممنوعه، به عنوان شجره علم و دانش (معرفت نیک و بد) و شجره حیات و زندگى جاودان، معرفّى شده است و خداوند آدم و حوا را از آن نهى کرده بود، مبادا آگاه شوند و حیات جاویدان پیدا کنند و چون خدایان گردند!(18)
این تعبیر از روشن ترین قراینى است که گواهى مى دهد تورات فعلى تورات حقیقى نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطّلاعى بوده که علم و دانش را براى آدم، عیب مى شمرده و آدم را به گناه علم و دانش، مستحق طرد از بهشت مى شمرد.
گویى بهشت جاى آدمِ فهمیده نیست و به نظر مى رسد پاره اى از روایات که شجره ممنوعه را شجره علم و دانش معرّفى مى کند از روایات مجعولى است که از تورات تحریف یافته، گرفته شده است.
4ـ کلماتى که براى توبه به آدم تعلیم داده شد، چه بود؟
در کلمات امام(علیه السلام) که در بالا خواندیم تنها اشاره به دریافت کلمه رحمت به وسیله آدم از سوى خدا مى شود امّا سخنى از شرح این کلمه به میان نیامده است. در قرآن مجید نیز این مسأله، سربسته بیان شده است و در آن جا فقط سخن از تلقّى کلمات است. از این تعبیرات به خوبى روشن مى شود که این کلمات، مشتمل بر مسائل مهمّى بوده است.
بعضى گفته اند منظور از آن کلمات، همان اعتراف به تقصیر در پیشگاه خداست که در آیه 23 اعراف به آن اشاره شده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ; پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشى و به ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود»!
بعضى همین اعتراف به تقصیر و طلب آمرزش را در عبارات دیگرى بیان کرده اند، مانند: «لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْ لى اِنَّکَ خَیرُ الغافِرینَ».(19)
شبیه این مضمون، در روایاتى که از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) نقل شده، نیز دیده مى شود.(20)
ولى در اکثر روایات مى خوانیم که این کلمات، توسل به خمسه طیبه، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) بوده است.
چنانچه در کتاب خصال از ابن عباس نقل مى کند که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پرسیدم کلماتى که آدم از پروردگارش دریافت داشت چه بود؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «سَاَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ عَلى وَ فاطِمةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ اِلاّ تُبْتَ عَلَیهِ فَتابَ اللهُ عَلَیهِ اَنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرّحیمُ; از خداوند به حقّ این پنج تن مقدس، تقاضا کرد که توبه او را بپذیرد و خدا توبه او را پذیرفت».(21) قابل توجّه این که همین معنا با تفاوت بسیار کمى در تفسیر معروف «الدّرالمنثور» که از تفاسیر روایى اهل سنت است، نقل شده است.(22)
در روایت دیگرى که از تفسیر امام حسن عسکرى(علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم:
«هنگامى که آدم مرتکب آن خطا شد و از پیشگاه خداوند متعال پوزش طلبید، عرض کرد: پروردگارا توبه مرا بپذیر و عذر مرا قبول کن، من به آثار سوء گناه و خوارى آن با تمام وجودم پى بردم. خداوند فرمود: آیا به خاطر ندارى که به تو دستور دادم در شدائد و سختیها و حوادث سنگین و دردناک، به محمّد و آل پاک او مرا بخوانى؟ آدم عرض کرد: پروردگارا آرى. خداوند فرمود: آنها محمّد و على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) هستند پس مرا به نام آنها بخوان تا تقاضاى تو را بپذیرم و بیش از آنچه مى خواهى به تو بدهم».(23)
در حدیث دیگرى از عایشه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز مى خوانیم که آن کلمات دعاى زیر بود: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ سِرّى وَ عَلانیتى فَاقْبَلْ مَعْذِرَتى وَ تَعْلَمُ حاجَتى فَاَعْطِنى سُؤلى وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى فَاغْفِرْلى ذَنْبى اَللّهُمَّ اِنّى اَسْاَلُکَ ایماناً یباشِرُ قَبْلى وَ یقیناً صادِقاً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لا یصیبُنى اِلاّ ما کَتَبْتَ لى وَارْضِنى بِما قَسَمْتَ لى».(24)
در عین حال، منافاتى در میان این روایات نیست و ممکن است آدم در عین توسل به اسامى خمسه طیبه، دعاهاى فوق را نیز خوانده باشد. بعضى نیز آن را به حالات معنوى آدم، همان حالات جذبه الهى و روحانى تفسیر کرده اند که آن نیز با آنچه در بالا آمد مى تواند همراه باشد.
البتّه ناآگاهى آدم به این کلمات، قبل از تعلیم الهى، منافاتى با آگاهى او به علم اسما ندارد چون علم اسما، به احتمال قوى به معناى آگاهى بر اسرار آفرینش است ولى راه خود سازى و جبران خطا و سیر الى الله، راه دیگر و از مقوله دیگر مى باشد.
التماس دعا